۱۳۸۸/۰۵/۱۲

طنزی درباره اعترافات اراذل و اوباش.

طنزی درباره اعترافات اراذل و اوباش.

هرچه سعی کردم در خصوص این مطلب به نوعی دیگر بپردازم، دیدم هیچ وجه جدی و منطقی ندارد. تنها میشود تلخ ِ تلخ به آن خندید....

_________________________________

حالا بیست یا بیست و چند روزی میشه که من نور به چشمم نخورده بود؛ یعنی نور که نه، زیاد خورده بود، منظورم نوری به جز نورافکن ِ اتاق توجیه برادران خیر خواه بازجو بود. اون بنده خداها هم اولش فکر کردن منم مثه اونایه دیگه، از این اراذل و اوباشام؛ اما وقتی دیدن همه جوره حالیم شده که مسجد مستراح داره و صحــنش جای بعضـی کارا نیست{ حالا اونا نمیشنون، خداشون که میشنوه}، دیگه دَمِ خروس خون و نماز صبح، خدایـی بگم، جایی نبردنم. البته تا این براشون جـا بیافته یه چندروزی طول کشید{فکر کنم یه بیست روزی}، اما خوب این بیچاره ها هم وظیفه دارن دیگه. آدم نباید زیاد توقع داشته باشه.

تو این سه چار روز اخیر، به جز اینکه کلی دوا درمونم کردن و به قیافم رسیدن و به جان خودم فقط و فقط پس گردنی و تیپا زدن{ که اونم واسه خیر و صلاح خودم بوده، حالا میگم} - راستی تا یادم نرفته بگم که اینقدر لطف دارن و خجالتم دادن که حتی دادن دکتر ماتحت مبارک رو هم یه جورایی راست و ریست کنه؛ نه اینکه من اصولاً همش میجنبم، یکی از برادرا باتونش اشتباهی سُر خورد و رفت توی اونجای من و این چند وقته نمی تونستم درست راه برم. واسه همین گفتن جلو مردم زشته و به شخصیتم بر میخوره. خلاصه اجرشون با آقا امام زمان- آره؛ نه فقط کلی راست و ریستم کردن، که تو این چند روز، خدایی، این توبه نامه رو، صد بار، شده با پس گردنی و تیپا، باهام کار کردن که یه وقت تو دادگاه کم نیارم. الله وکیل، اینم بگم، منم دل به کار دادمــا !! بالاخره حالا که این برادرا اینقدر خیر دنیا و آخرت یکی مثه منو می خوان، منم باید یکم انصاف داشته باشم دیگه.

فقط این وسط یه چیزی خراب کرد و منو جلو این برادرا شرمنده کرد که نتونستن درستش کنن؛ اونم باز همش بابت دست و پا چلفتگی ِ خودمه. تو این مدت منه بی دست و پا، سی چهل بار لیز خوردم و با صورت رفتم تو مشت و باتون ِ این بی نواهای بیچاره. بابت همین چش و چارم درست جایی رو نمی بینه؛ البته حقمه ! آدم که اینقدر پشت کوهی باشه، باید گردنش هم بشکنه، چشمش که بماند.... حالا بازم خوبه این برادرا واسه خاطر اجر آخرت هم که شده این چند روزه باهام اینقدر کار کردن و گرنه معلوم نبود باید چه جوری تو دادگاه اعتراف می کردم.{ یادم باشه آدم که شدم، یه چند کیلو شیرینی بیارم براشون، بابت دست مریزاد}.

آااااااااا !! چه شلوغ پلوغ اینجا ! چقدر اراذل و اوباش جمع کردن! شتر با بارش گم میشه اینجا ! خدایی آدم کردن ِ این همه اشرار ِ مثه من، هم جون زیادی می خواد هم ایثار! اما بجاش چقدر هوا پاکه و ریهء آدم حال میآد. خفه شدم از بوی گند اون اوین. به خدا من اگه جای این سربازای گمنام امام زمان بودم، همون روز اول جا میزدم و میزدم به چاک کوچه . آدم باید خیلی معتقد باشه تا بتونه این همه هوای پاک و سالم تهرون رو ول کنه و بیاد تو بوی گند و خون و چرک و کثافت، روزی چند ساعت نفس بکشه و واسه آدم کردن چارتا مثه من عرق بریزه و خون دل بخوره.

ساکت باشم؛ دادگاه رسمی شد! آخ جان ! الان اعتراف میکنم! ایشالا رهبر و امام زمان هم قبول کنن. ما که نیّتمون فقط از هر اعترافی که بکنیم خوشنودی رهبر عزیز ِ.

.... داره چرتم می گیره؛ بسکه این چند روزه با برادرا رو این اعترافا کار کردیم نشد یه چرتی بزنم... بذار یه دور از رو اعترافاتم بخونم یه وقت یادم نره و آبروم بره... ای بابا ! من که چشم و چارم نمیبینه این کاغذ لامصب رو.... ولش کن من از حفظم ... ای وای !!! یادم رفته که...این اراذل و اوباش بغل دستی هم، هیچ کدومشون صدا ازشون در نمیآد. دارن برگهء خودشون رو تند و تند مرور می کنن. تقصیری هم ندارن، حتماً اونا هم تو فکر آبروی خودشون و زحمات بازجوهاشون هستن دیگه.... زرشک! اسم منو خوندن که : اراذل ِ اوباش زاده !! ....

چه خاکی تو سرم بریزم؟؟ بذار پاشم حالا، فعلاً زشته، هر چی یادم هست میگم دیگه؛ ااینم مثه انشاء خوندن زنگ فارسی ِ، همش عین همه؛ انشاء ننوشتی که ننوشتی پسر! خودتو جم کن ! کاغذ و بردار و مثلاً نشون بده داری از رو اون میخونی، یالا دیگه : بسم الله الرحمن الرحیم؛ با سلام به قاضی ِ مهربان دادگاه؛ درود بر برادران خیرخواه نیروی انتظامی؛ مرگ بر آمریکا....... (چی بود بقیه اش ؟؟)...( آهان یادم) ...

البته بر همهء ما دانش آموزان واضح و مبرهن است که ((گاو)) حیوان مفیدی است.....

آخ!!!.......

0 نظرات:

ارسال یک نظر