۱۳۹۰/۱۱/۱۳

آقایان! جام زهر هم دیگر افاقه نمی‏کند.


جلسه کميسيون مجلس سنای آمريکا برگزار شد و نظر عالی‏ترين مقام‏های امنيتی اين کشور اگر هيچ برای گفتن نداشت، حاوی دو نکته اساسی بود.  اول آنکه همه مقامات اين کشور متفق القول بودند که تحريم‏های اجرا شده عليه ايران، کار ساز بوده و دلايل خود را بر اساس کاهش ارزش نقدی ريال، افزايش بيکاری و در تنگا قرار گرفتن اقتصاد ايران در کل، بيان نمودند.
ابراز نگرانی آقايان از آمادگی و خواست بيشتر ايران در ضربه زدن به آمريکا و منافع آن چه در خارج و چه در خاک اين کشور، نکته دومی بود که قابل توجه می‏نمود.   در اين بين البته، عدم اطمينان آمريکا از نتيجه‏گيری اسرائيل در خصوص کارسازی تحريم‏ها و تعامل غير نظامی اين کشور در مقابل تکاپوی ايران برای دستيابی به خودکفايی هسته‏ای و آستانه صبوری اسرائيل در قبال ايران هم باز يادآوری شد، تا به عنوان يک گزينه، بر سر ميز تعاملات با ايران همچنان باقی بماند.
در خصوص مورد اول به راحتی می‏توان نتيجه گرفت که مقام‏های آمريکايی با اعمال تحريم‏ها، امیــدوارند که ايران نه از طريق اختلال در سطح دولت و يا انزوای دولتی ايران در جامعه بين الملل، که به واسطه فشار اجتماعی درونی بر سياستمداران تصميم ساز از پا در آید.  اين به معنای آن است که هدفمندی تحريم‏ها، بر خلاف گفته‏های پيشين دولت مردان آمريکایی، از همان ابتدا، مستقيما مردم ايران و زندگی روزمره آنها را هدف قرار داده است و با در تنگنا قرار دادن مردم اميد آن را دارند که ايشان بر دولت خود، برای دست کشيدن از فعاليت‏های هسته‏ای خود فشار از پايين بياورند.   به نظر اين مقامات در عالی‏ترين حالت ممکن، دست آورد خود را يک بهــار ايرانی فرض می‏کنند.
در برآيند مسايل ايران، غرب، مدت‏هاست که به اين خصيصه ايرانيان واقف شده که مردم اين کشور در تقابل با يک نيروی خارجی، اختلافات خود را کنار می‏گذارند و آستانه از خود گذشتگی ايشان، برای حفظ تماميت ارضی کشورشان بسيار بالاست. پس گزينه عدم رويارويی مستقيم، يا رودررويی در سايه را برای دستيابی به اهدافشان مناسب‏تر ديده‏اند.  ايجاد موقعيتی که نه تنها طبقات پايين دست، که طبقه متوسط را نيز تحت فشارهای کمرشکن اقتصادی بگذارد. سناريويی که شايد از آن طريق، مردم خود، دولت مردانشان را مجبور به نوشيدن جام زهری  بکنند؛ اما صحبت از آمادگی ايران در ضربه زدن به آمريکا نه تنها بر پايه اين واقعيت استوار است که طبيعتاً با عقب رانده شدن ایران به يک گوشه، ممکن است هرگونه عکس‏العمل پيش بينی نشده‏ای از خود بروز دهد و آمريکا (غرب در کل) نيازی بيش از پيش دارد تا برای اين گزينه آمادگی کامل داشته باشد، که به عقيده من نگرانی در جاهای ديگری هم رونمايی می‏کند و اين اخطار، در آن مجلس، سر آغاز برنامه‏ای چون هميشه پر هزينه از سوی مقامات امنيتی آمريکا بر علیه ایران خواهد بود.
با خروج نظامی آمريکا از عراق، در حالی که اراده ايران در آنجا همزمان با حضور نظاميان آمريکايی هم پر رنگ و غير قابل انکار می‏نمود از يک سو، يارگيری‏های ايران در افغانستانی که از حمايت کشورهای پاکستان و عربستان از بزرگترين عامل بی‏ثباتی اين کشور، يعنی طالبان حمايت کامل می‏کنند به ستوه آمده، قدرت اعمال تصميم ايران در سوريه، لبنان و نيروهای صاحب قدرت فلسطين و نفوذ ايران در آمريکای لاتين و در واقع پشت دروازه‏های دولت آمريکا، از سوی دیگر، برای اين کشور غير قابل تحمل است. اين آخری نفوذی است که اين روزها با راه‏اندازی شبکه اسپانيايی زبان ماهواره‏ای ايران، قرار است به سطح بالاتری هم ارتقاء يابد. هرچه نباشد، از يک جهت دولت ايران در توليد و پخش پروپاگاندا يدی طولا دارد و از جهتی ديگر جوامع آمريکای جنوبی، بنا بر آنچه از نظر تاريخی بر آنها گذشته، پتانسيل ضد آمريکايی بالايی دارند.
مسئله قابل توجه ديگر به قدرت رسيدن اسلامگرايان در غالب کشورهايی است که در پروسه "بهار اعراب" و  پس از رهايی از يوغ ديکتاتوری، خواهی نه‏خواهی، سياست‏های نه چندان دوستانه‏ای با اسرائيل در پيش گرفته يا خواهند گرفت و طبيعتا در اين راه يک مشوق بالقوه قدرتمند و استوره مبارزه با اسرائيل در منطقه، آخرين چيزی است که اسرائيل ( بخوانيد مسئول سياست خارجی آمريکا در خاورميانه) بتواند تحمل آن را داشته باشد. نقشه سیاسی منطقه خاور میانه عوض شده است و اسرائیل به خوبی این را درک می‏کند.
مجموعه اين عوامل، نه تنها برای دولت آمريکا خوش‏آيند نيست، که اين کشور را بر پافشاری هر چه بيشتر در مواضع خود نسبت به ايران ترقيب می‏کند.
به نظر می‏آيد از اين سويه که به قضايا بنگريم، در حال حاضر چه ايران دست از غنی‏سازی هسته‏ای خود بکشد و چه جز آن، تاثير چندانی بر سياست آمريکا نسبت به ايران نخواهد داشت و از اين بابت گزينه نوشيدن جام زهر هم، کمی دير شده است.
ادامهء مطلب-b

۱۳۹۰/۱۱/۰۵

آقای بهنود، در این خصوص چه پاسخی دارید؟


پس از دو سال که عملا هیچ مطلبی در این صفحه ننوشته‏ام، حالا احساس چندان خوبی ندارم که از نو نویسی را با گلایه از یک شخص معیین شروع کنم. اما از جهتی هم نمی‏شود از کنار مسئله به آسانی گذشت.
موضوع بر سر نوشتار جدید آقای مسعود بهنود در سایت بی‏بی‏سی، به مورخ شنبه 14 ژانویه بر می‏گردد با سر فصل : " ایرج گرگین، چهره‏ای از سال‏های خوش".
در این مقاله که بهنود به یاد همکار تازه درگذشته خود می‏نویسد، به ناچار توضیحاتی‏ هم از روزگار نابسامان اول انقلاب و شرحی بر نامرادی‏های آقای گرگین می‏آورد. تا اینجای مسئله هیچ ایرادی هم نیست، اما در همین مقاله می‏رسیم به این خطوط: "در یکی از گزارش‌های به دست آمده و منتشر شده ساواک، تحلیلگران اطلاعاتی با نام بردن از محمود جعفریان معاون سیاسی، پرویز نیکخواه مدیر خبرگزاری جام جم، تورج فرازمند و ایرج گرگین مدیران شبکه ها، و فریدون مکانیک معاون فنی سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران نتیجه گیری کرده بود که این سازمان در تصرف چپ‌های سابق و مخالفان بالقوه نظام سلطنتی است. حضور رضا قطبی به عنوان یک ملی گرا در زمان خود موج شکن این فشار‌ها بود، اما بعد از سقوط نظام پادشاهی به نظر می‌رسد پادشاه و جمعی از هوادارانش، آن تحلیل اطلاعاتی را پذیرفتند." و در چند سطر پایین‏تر برای نشان دادن جو آشفته و اعدام‏های بی‏حساب آن روزها و مظلومیت اعدام شده‏گان می‏آورد: "صدای تیرباران محمود جعفریان و پرویز نیکخواه که در گوش شهر پیچید، گرگین را بی تاب کرده بود. اما ماند تا آشکار شد که امکان پخش نوارهایش هم وجود ندارد. خطر هم در زده بود. در ۴۵ سالگی مجبور شد از آن چه بدان عشق می‌ورزید، از رویاها و آرزوهایش دور شود. تا آن زمان هرگز به معیشت نیندیشیده بود. وقت خروج از وطن یک ورقه داشت که بازرسان انقلابی نوشته بودند که هیچ نکته منفی در کارنامه مدیریت وی نیست، نه مالی نه سیاسی. هیچ شاکی نداشت. اما مگر جعفریان و نیکخواه جز این بودند که دادگاه انقلابی به ریاست شیخ صادق خلخالی، به استناد شایعات و غیبت‌ها و توهم برایشان حکم اعدام صادر کرد."
به نظر می‏آید در این نوشته هیچ مشکلی نیست به جز آنکه یا آقای بهنود دچار ضعف حافظه شده‏اند و یا آقایانی که با ایشان در آن روزها همکار بوده و خاطرات آن روزها را اتفاقا بسیار پیش از این مرقوم کرده‏اند، ایشان را با دروغی بزرگ متهم می‏کنند.
در وب نوشته‏ای از آقای ایرج مصداقی در باره مسعود بهنود، از قول کتاب "یاس و داس" آقای فرج سرکوهی درباره این واقعه این طور می‏خوانیم :" بهنود در دوران پهلوی وقتی ورق برگشت اولین کسی بود که علیه ولی‌نعمت‌های خود اعلام جرم کرد. او که پیشتر جزو تیمی بود که به امیرعباس هویدا مشاورت می‌داد و از نزدیکان محمود جعفریان و پرویز نیکخواه به شمار می‌رفت در روزهای سرنوشت‌ساز و حساس سال ۵۷ برای آن که خود را از اتهام سانسور و اعمال اختناق مبرا کند، علیه جعفریان و نیکخواه شکایت کرد. اگر نگاهی به سابقه‌ی این دو بیاندازیم دلیل این کار بهنود و تیزبینی‌‌ اش در تشخیص مسیر باد مشخص می‌شود. او این دو را هدف قرار داد، چرا که یکی سابقه‌ی توده‌ای و دیگری سازمان انقلابی (مائوئیستی) داشت. این دو در رژیم سلطنتی از هر کس دیگری آسیب‌پذیرتر بودند و حمله به آنها او را بیشتر به مقصود نزدیک می‌کرد. باید توجه داشت که بهنود حساب همه جای کار را می‌کند و بی‌گدار به آب نمی‌زند. این دو جزو اولین دسته‌هایی بودند که توسط دادگاه انقلاب محاکمه و اعدام شدند."

باید توجه داشت که "یاس و داس" فرج سرکوهی چاپ سال 1381 می‏باشد؛ یعنی حدودا 9 سال پیش از نوشته آقای بهنود در بی‏بی‏سی! این شکایت که آقای بهنود به بدخواهی و توهم بدخواهان نسبتشان می‏دهد، در کیهان آن سال‏های ایران تیتر شده است. مطلبی که ایشان نمی‏توانند به راحتی از آن گذشته تنها با اتکا به حافظه ضعیف هموطنان امیدوار به فراموشی آن باشند.
از قول آقای مصداقی در کیهان درباره شکایت آقای بهنود از نامبردگان این گونه آمده:"بهنود در اعلام جرم از این دو نفر به عنوان عوامل به وجود آوردن محیط ارعاب و خفگان در رادیو و تلویزیون و کسانی که باعث آزار و ایذاء نویسندگان و برنامه‌ سازان مردمی این سازمان شده‌اند اسم برده است. ... بهنود ضمن اشاره به مقدار زیادی نوار، نوشته و فیلم که در انبارهای رادیو تلویزیون جمع شده‌اند و یا به دور ریخته شده‌اند و حتا در میان آن‌ها مقدار زیادی مصاحبه و گفتار مقامات مملکتی هم وجود دارد،‌ اظهار داشت: جعفریان در طول این سال‌ها در سه کانال اصلی ارتباط با مردم (حزب رستاخیز به عنوان تنها حزب سیاسی کشور، رادیو تلویزیون ملی و خبرگزاری پارس) ریشه دوانیده بود و این امکان برای او به وجود آمده بود که علاوه بر این که هرچه دلش می‌خواهد بگوید و از تلویزیون پخش کند حتی اخبار ساختگی و مجعول را از طریق خبرگزاری پارس به عنوان اخبار رسمی کشور پخش کند". ( به عکس بریده روزنامه کیهان در بالا رجوع کنید).
مطلب بر سر این است که ایشان به عنوان یک خبرنگار منتقد قلم می‏زنند و چنانچه نقاط سیاهی در پرونده کاری خود دارند، یا باید از خود به صورتی مستدل دفاع کنند و یا اگر عمل ایشان خلاف عرف و ناصالح بوده به آن اعتراف مشخص نمایند. چنانچه خون آن دو نفر به قول خود آقای بهنود بیهوده ریخته شده و اتفاقا این خونریزی به دلیل شکایت ایشان بوده، کمترین کاری که از ایشان توقع می‏رود آن است که پس از اعتراف به اشتباه خود از خانواده آن آقایان پوزش خواسته طلب بخشش کند. به غیر از این تکلیف خوانندگان مطالب ایشان چه خواهد بود؟ غیر از این است که تا آن روز تمامی حرف و سخن ایشان غیر قابل اعتماد خواهد بود؟


پ.ن: در زمان نوشتن مطلب فوق، منابع لازم را در دست نداشتم و به همین دلیل یک مورد را به عمد و برای جلوگیری از پیشداوری غیر مسئولانه از قلم انداختم. اکنون اما، منبع لازم را در اختیار دارم و باید آن مورد را اضافه کنم تا از لحاظ مطالعاتی، متنی مناسب‏تر در اختیار داشته باشیم.
- آقای بهنود پیش از این نیز در سال 1369، یعنی 12 سال پس از آن شکایت، نام آقایان جعفریان و نیکخواه را در کتاب خود " از سید ضیاء تا بختیار" می‏آورد. شرح کلمه به کلمه آن چنین است: "محمود جعفریان، پرویز نیکخواه و شجاع الدین شفا، جدا از هم متنی را می نوشتند که می بایست فرمان آتش جنگی باشد که رژیم درصدد بود برپا کند. متنهای تهیه شده آن سه تن را شاه خود ویراستاری کرد. از ترکیب آنها با هم مقاله ای فراهم آمد که می بایست در روزنامه عصر، آن را چاپ کنند."  منظور همان مقاله جنجال آفرین "استعمار سرخ وسیاه" است. این مطلب چنان به متصدیان کیهان شریعتمداری شیرین آمده که از آن در مقاله‏ای با عنوان " چرا نام جعفریان به زبان‏ها افتاد" به عنوان سند استفاده می‏کند؛ البته بعلاوه پردازش‏های مخصوص کیهان. مقاله از این جهت خواندنی‏ است. (کیهان، شماره 19281، مورخ 30/10/1387).


-پس نتیجه چنین است:
 شکایت از آقایان جعفریان و نیکخواه به ترتیبی که توضیح داده شد، مهرماه 1357.
متهم کردن این آقایان در نوشتن مقاله "استعمار سرخ و سیاه" و وارد کردن این اتهام به ادبیات تاریخ معاصر ایران،سال1369.
ادعای اعدام آقایان جعفریان و نیکخواه بر اساس شایعات، غیبت‏ها و توهم، سال 1390. 

_________
منابع:
-داس و یاس، فرج سرکوهی،1381
-وبلاگ ایرج مصداقی:
http://irajmesdaghi.com/page1.php?id=163
-"از سید ضیاء تا بختیار"، مسعود بهنود، 1369، جاویدان، تهران.
ادامهء مطلب-b

۱۳۸۸/۱۰/۰۹

عاشورایی کهنه،تعزیه ای نوین


عاشورا و بوی خونین آن که به گونه ای سنتی و در جریانی چند صد ساله در باور های خوداگاه و حتی ناخوداگاه ما رسوب کرده،چه ما خود را وابسته به این فرهنگ مذهبی بدانیم و چه جز آن،خود به خود، روزی است در تقویم هر ساله ما که مردم این کشور هیچ نمیبینند جز صحنه ای کاملا" سه بعدی و مشخصا"زنده و رنگی از لحظاتی از تاریخ که با خونریزی و خشونت در حافظه آنها حکاکی شده است.

در چنین شرایطی هیچ تعجب ندارد که جنبشی دوری جسته از خشونت با جرقه ای از سوی اهرم های اجرائی کودتاگران،صحنه های سینه زنی،زنجیر زنی و یا قمه بر سر زدن را به گونه ای دیگر از خود بروز دهند و رفتار های تعزیه گونه ای را پدید آورند؛که از یک سو خود را در لشگرستمدیده و حق به جانب حسینی مجسم کنندودر مقابل نیروهای دولتی را ,عمال امویان ظالم .
این تخیل آئینی که به سهولت و آنا" در جامعه شیعه پرورده ایرانی، قابلیت پیدایش را دارد با توجه به شعار های جنبش از ابتدای پیدایش آن که خود را مظلوم و حسینی وار مفروض داشته و با در نظر گرفتن جوانی و الزاما" انفعالی بودن مجریانش بیشتر از هر چیز رفتاری آنچنانی را قابل انسجام میکند .
نکته در اینجاست که آیا حاکمان جمهوری اسلامی که در واقع حافظان و مروجان این فرهنگ سرخ بوده و هستند آیا دانسته و با برنامه ای از پیش محاسبه شده خیل مردم را به آن سویی کشیدند که شد و یا کل اتفاقات ماحصل بی احتیاطی انتخاب مهره های بازی صفحه سیاست گردانی مردان صاحب تصمیم در رأس هرم قدرت بود؟ و آیادر هر صورت مردم ایران میتوانند با گذشتن تقویمی این روز و جادوئی که این تئاتر ذهنی بر مخیلشان داشته قدمی وا پس گذاشته بر هیجانات خود مستولی شوند؟
چه، به نظر میاید خشونت،در نهایت،برای هر که سودی داشته باشد، آن،البته مردم جویای اصلاحات و قانونمندی ایران نخواهد بود.
ادامهء مطلب-b

۱۳۸۸/۰۷/۱۲

گاندی و نیروی راستی( به بهانهء یکصد و چهلمین سالروز تولد ماهاتما)

شما یک گاندی به آفریقای جنوبی فرستادید و ما یک ماهاتما برایتان پس فرستادیم.
-بخشی از سخنرانی نلسون ماندلا در هندوستان-


موهانداس کارامچاند گاندی ( Mohandas Gramchand Gandhi )، که توسط هم میهنان خود و شاید تمام جهان و البته به حق "ماهاتما" ( روح بزرگ ) لقب داده شده است، در دوم اکتبر سال 1869 و در شهر پوربندر(Porbandar) هندوستان زاده شد. وی یکی از معدود انسانهایی است که از بسیاری زوایا و با داشتن تمامی نواقص و مزّیات انسانی،اگر چنین کلمه ای در اصل واژه درست باشد، لیاقت لقب مقدس را داراست. زندگی او، همانند بسیاری از هم عصرانش، با اهدافی شخصی، چون راهیابی به سطوح بالای جامعه از طریق گذراندن دانشگاه و دستیابی به شغلی آبرومند و دارای وجه اجتماعی شروع شد.موهانداس وکیل در آفریقای جنوبی اما سری اتفاقاتی که زنجیروار در زندگی او رخ داد و با توجه به روحیهء فاخرش، او را به سمتی راند که نه تنها آن اهداف را برای همیشه به کناری نهاد، بلکه برای احقاق آمال والای خود، دست از امیال دنیوی به طور کلی شست و به جز احقاق راستی، به همه چیز دیگراین جهان پشت کرد.
پس از آنکه پدرش، که در دربار یکی از چند صد دربار ملوک الطوایفی هند، شغل صدارت را داشت، پیش از پایان تحصیلات مقدماتی او فوت شد، او که تنها 13 سال داشت با دختری به نام کاستوربا(Kasturba ) که از اوهم کم سن و سال تر بود، ازدواج کرد. در سال 1888 به قصد تحصیل وکالت، عازم انگلستان شد. گاندی در جوانی هندوی مذهبی ای نبود، اما بنا بر قولی که به مادرش داده بود، از الکل، گوشت و زن، پرهیز میکرد. در آن سالها، لندن دارای بیش از 30 رستوران مخصوص گیاهخواران بود که بنا بر وضعیت اجتماعی آن دوران در واقع محل تجمع گروهی دگر اندیش بود. گروهی که با الهام از مذاهب گوناگون، اعتقاد به عدم خشونت رفتاری و اصالت انسان داشتند. ناگفته پیداست که آشنایی گاندی با این جمعیت تاثیر ژرفی بر اعتقادات او نهاد؛ به خصوص که وی با آشنایی این اندیشه بود که متوجه ریشهء مذهبی هندوی خود شد. با اینکه وی پس از تحصیل، توانست در دادگاه انگلستان به عنوان وکیل، پذیرفته شود- توفیقی که نسیب همهء وکلا نمی شد و نمی شود- به سال 1891 انگلستان و شغل پیشنهادی را رها و رو به سمت وطن کرد.
در وطن اما توفیق چندانی نیافت. هنگامی که پروندهء برادر خود را در مقابل دولت انگلیسی محلی به عهده گرفت، به سرعت توسط نمایندهء دولتی مورد اعتراض قرار گرفت؛ او که خود را مسلح به دانش حقوقی انگلستان میدید، دست از اصرار در حقانیت خود نکشید تا آنکه نهایتاً وی را از دادگاه بیرون انداختند. تحقیری که موقعیت اجتماعی و سیاسی گاندی جوان را در وطن خویش به مخاطره کشید. نتیجه آنکه، هنگامی که پیشنهاد شغل یک سالهء مشاور حقوقی، از جانب تاجری هندی تبار در آفریقای جنوبی را دریافت کرد، از سر میل یا اجبار، پس از یک سال بیکاری در هند، پذیرفت و برگی نوین را در زندگی خود و تاریخ معاصر جهان ورق زد.
در آن روزگار هندی تباران آفریقای جنوبی از دو گروه تشکیل میشدند: کارگرانی که یا به بیگاری یا به بردگی به آن کشور منتقل شده بودند و تاجرانی، اکثراً مسلمان مذهب، که در پی موقعیتی اقتصادی به آن سامان کشیده شده بودند. دادا عبدالله ( Dada Abdulla)، کارفرمای جدید گاندی، یکی ازاین تجار بود. در این روزگار موهانداس به روش غربی ها کت و شلوار می پوشید اما نشانهء هندی بودن خود را با بر سر گذاشتن عمامه ای مختصر و من در آوردی، به نمایش میگذاشت.گاندی و اعضای کلوپ گیاهخواران لندن نمایه ای که در اولین جلسهء دادگاه آن کشور، رئیس دادگاهش را خوش نیامد و از گاندی خواستند تا عمامه اش را بردارد. البته او این کار را نکرد و همین رفتار او دادای تاجر را خوش آمد و موهاندس را به عنوان وکیل صنف تجار هندی برگزید و با یک بلیط درجه یک قطار روانهء دیوان دولتی درترانسیوال (Transvaal) کرد. در میانهء راه و به دلیل اعتراض اروپاییان هم قطارش، از و خواسته شد که به واگن درجه سه نقل مکان کند و هنگامی که با داشتن بلیط درجه یک، صندلی آن واگن را حق خود میدانست، وی را در ایستگاه پیترماریتزبرگ (Pietermaritzburg ) از قطار بیرون انداختند. در این ایستگاه و در میانهء ناکجا آباد بود که گاندی تا صبح هنگام فرصت داشت تا در سرمای نفس گیر شب به نقطهء عطفی در اعقتاداتش برسد: رسیدن به تئوری "جان سپاری برای حقیقت" و یا در کلمهء خود، ساتیاگراها (Satyagraha )[این کلمه از دو بخش "ساتیا"، به معنی راستی و حقیقت و "گراها"، به معنای قدرت و توان ساخته شده است]، در همین مکان که امروزه به گونه ای مکان مقدس برای پیروان گاندی درآمده، برای او مسجل شد.
اولین باری که گاندی به عنوان رهبر جنبش هندیان آن دیار انجام وظیفه کرد، گرچه معتقد به ساتیاگراها بود، اما هنوز به استقامت سالهای آینده اش نرسیده بود. هنگامی که دستگاه دولتی خصوصاً سفید پوست، از آسیایی های آن دیار خواستند تا برای ثبت کارت شناسایی همراه با اثر انگشت به مراکز مربوطه مراجعه کنند، به شخصیت انسان باور گاندی خوش نیامد و با گفتن اینکه گرفتن اثر انگشت مختص بزهکاران و جانیان است، با این عمل مخالفت کرد. مقاومتی که در هنگام پایان مهلت ثبت نام چنان موفقیت آمیز بود که از جمع بیش از نیم میلیون هندی ساکن آفریقای جنوبی تنها اندکی بیش از پانصدنفر نام نویسی کرده بودند. البته این نتیجه اروپاییان حاکم که هندیان را با صفت عام کولی ( coolie بر وزن لولی؛ به معنای باربر یا حمال است) مینامیدند، بسیار بر انگیخت و گاندی و حدود 2000 نفر از یارانش برای بار اول روانهء زندان شدند. کم تجربگی ، فی الواقع نمایندگی او از یک قشر خاص ( تجار )
و نهایتاً شرایط بد زندان و زندان بانها، به زودی گاندی را به پذیرش شرایط آزادی وا داشت. شرایطی که طی آن حاکمیت در ازای دست برداشتن مردم از اعتراض، ثبت نام و انگشت نگاری را دلبخواهی اعلام می کرد. بسیاری، از عقب نشینی گاندی آزرده شدند و حس کردند که تمام آن زحمات را برای هیچ تحمل نموده اند.موهانداس نوجوان تنها پس از این تجربه بود که به پیشنهاد دوست و همبنداش، دامنهء رهبری خود را تعمیم داد و به عنوان نمایندهء همهء هندیان، بلکه همهء آسیایی های آن کشور به احقاق حقوق نادیده شدهء مردم کمر بست. تا سال 1915 که گاندی به وطن خویش بازگشت و در یک دورهء بیست ساله، او تقریباً تمامی خواسته های پیروانش در آفریقا را با توسل به تشویق مردم به کم کاری، اعتصاب و یا عدم رعایت قوانین تبعیض آمیز، از حکومت استرداد کرد. ( برای اطلاع کامل از زندگی و اقدامات او تا این دوره، کتاب "ساتیاگراها در آفریقای جنوبی" به قلم خودش، بهترین منبع است).
زندگی ماهاتما گاندی، در واقع به تجربهء چگونگی بهتر اجرا کردن ساتیاگراها بر اساس تفهیم اصل درهم تنیدگی روابط همگان در جامعه و حقوق انسانی، گذشت . به قول خود او:" آزادی، آزادی نیست، مگر هنگامی که دیگر نتوانی تقسیمش کنی"؛ به تعبیری دیگر، برابری مطلق افراد جامعه. بر همین اساس چند سال پایانی عمر او را از بهترین و پربارترین آنان میدانند.
گاندی پس از ورود به زادگاهش، هندوستان، چندان ناشناخته نبود. او که پند ناصح سیاسی خود،گوخال(Gopal Krishna Gokhale) را رهنما قرار داده بود، به زودی موقعیت خود را در جامعهء هندوستان تثبیت کرد[گوخال اعتقاد به دو اصل داشت: اجتناب از خشونت و تصحیح قوانین جاری]. از همان بدو ورود به هندوستان، وی درگیر یک سری کنش های اجتماعی شد که در نهایت برای او سمتی چون میانجی گر و راهنما در میان مردم به ارمغان آورد. همزمان مخالفتش با احکام نابرابر قانون اساسی، در میان سیاسیون به همان اندازه با ارزش جلوه کرد. این ها در کنار هم، باعث شد که سرشناس ترین نویسندهء هند، تاگور( Rabindranath Tagore)، او را با لقب ماهاتما (روح بزرگ) بخواند و وی را قدمی پیشتر به سوی پدر ملت هند شدن براند.
ادامه دارد....



ادامهء مطلب-b

۱۳۸۸/۰۷/۰۲

بمب اتمی به هر قیمت، اما چرا؟ ( بخش دوم )

یک بمب اتمی کافی است که تمامی اسرائیل را کاملا منهدم کند. اما همان بمب در دنیای اسلام فقط موجب خرابی خواهد شد..................این سناریو زیاد غیر قابل تصور نیست.(ایسنا- آیت الله رفسنجانی-14 دسامبر 2001)

اولین شکست روحانیت ایرن در مقابل قدرت های خارجی، به جنگ دوم ایران روسیه باز میگردد. زمانی که آنان به صورت جمعی حکم بر جهاد دادند و نظام سلطنتی ایران، بالاجبار با آنان همراهی کرد و پهنهء وسیعی از خاک مملکت بهای شکست در مقابل ارتش منظم و مجهز روسیهء تزاری شد و برای همیشه از دست رفت. این اولین تجربه درس خوبی برای آقایان بود ولی آخرین آنها نبود.

استقلال افغانستان از ترس لشکر کشی انگلستـان، استقلال بحرین بنا به خواست باز هم انگلستان و شاید از همه مهمتر اشغال نظامی ایران در میانهء جنگ جهانی دوم، با وجود اعلام بی طرفی از سوی ایران، توسط متفقین، برای ناظران روحانی مقیم این کشور که این سرزمین را کشور امام زمان میدانند، تداعی گر یک حقیقت بوده است:- اگر توان هجوم را نداری، برای بقا باید حداقل توان مدافعه داشته باشی- و روحانیت شیعه، با آن دستگاه عریض و طویل تاریخی خود، حافظهء مدون بسیار خوبی دارد.

در طول 8 سال جنگ ایران و عراق، حاکمیت نوپای مذهبی ایران، اگر هیچ نیاموخت، لااقل به زودی به این واقعیات پی برد که: محدودهء نیروی انسانی پایان پذیر است و حکم جهاد تاریخ مصرف دارد، سلاح هایش نه با تکنولوژی روز برابری دارد و نه خود سازندهء همان اندازی ایست که در دست مصرف دارد و در آخر تنها می توان پول نفت را در محدودهء زمانی مشخصی به جای مخارج روزمره و سرمایه گذاری های لازم، صرف هزینه های جنگی کرد.اهرم نیروهای تروریستی را هم که پرورده بود و از آنان به عنوان سوپاپ اطمینـان در مقابل کشورهای غربی متحد با عراق استفاده میکرد، با صرف هزینه های بالا، تنها به صورتی موردی و اغلب با گذاشتن چوب لای چرخ سیستم اسرائیل میتوانست بهره وری کند و البته این کار دردسرهای فراوان خود را نیز به همراه داشت. استفادهء گسترده و همه جانبه از شهادت طلبانی که کلیدی از بهشت در دست دارند، تنها زمانی میسر است که جمهوری اسلامی، در آخرین تقلای خود، چاره ای جز خودکشی نداشته باشد.

و اما برای جبران همهء این نواقص و برای اینکه به آن خودزنی از سر ناچاری نرسد، در اولین نمایهء پس از جنگ، شاهد تسریع در امر پژوهش های نظامی شدیم. هم در راستای سعی در بازپروری تکنولوژی وارداتی روسی-چینی (و گاهاً اروپایی) و هم تسریع در دستیابی به فن آوری هسته ای. اولی را برای استفادهء احتمالی و دومی را برای عدم استفادهء آن. در واقع ایران برای ایفای مجدد نقش ژاندارمی و سهم خواهی در منطقه ارتشی ( یا بهتر است بگوییم سپاهی!) مجهز ولااقل در حد مقایسه با ارتش اسرائیل لازم دارد و سلاح اتمی را می خواهد تا بسم اللهی باشد در مقابل حملهء احتمالی اجنهء کشورهای قدرتمند غرب.
در اینکه هدف مندی جمهوری اسلامی،به خصوص با روشی که ایشان از تعامل با ملت و جامعهء بین الملل دارند، در سمت و سوی داشتن حداقل یک بمب اتمی است، به هیچ وجه شکی نیست و به نظر میاید برای ادامه به زیست آن، این سلاح یک الزام لاجرم است.
جمهوری اسلامی بدون بمب اتم هرگز نمیتواند بر سر میز مذاکره با دولت های غرب بنشیند و از پای آن بازندهء کامل برنخیزد. چرا که شرایط دول آن سوی میز یکی تعطیل چرخهء تولید سوخت هسته ای است، دیگری عدم حمایت از گروه های تروریستی و بیش از همه گروه های مسلح در جبههء مقابل اسرائیل و همچنین دست کشیدن از دخالت در امور داخلی کشورهای منطقه است. تنها با رعایت این پیش فرض هاست که" گروه پنج بعلاوهء یک"(1+ 5: آمریکا، روسیه، چین، فرانسه، بریتانیا و با مشارکت آلمان) به نمایندگی از جهان، ایران را دارای شرایط مناسب برای برقراری مراودات معمول میتواند بشناسد، معادله ای که چنانچه ایران به آن تن دردهد، درست مانند خلع سلاح کردن خود در مقابل جهانی است که نه تنها در سی سال گذشته به هر طریق ممکن به جنگ طلبیده بلکه قدرتمند ترین آن دشمنان در حال حاضر، تقریباً از هر چهار جهت جغرافیایی، او را در محاصرهء مستقیم نظامی دارد.
اگر چنانچه بایسته است، به تفاوت حقیقت و واقعیت معتقد باشیم و در این راستا بپذیریم که حق آن بود که جمهوری اسلامی در تمامی سی سال گذشته، میتوانست بدون قدم نهادن به این دایرهء پر خطر، مسیر سیاست خارجی خود را به گونه ای دیگر ترسیم کند و باز هم قدرتی بلامنازع و البته صلح جو در منطقه درنظر گرفته شود و در همان راستا سهم خود را از منافع اقتصادی منطقه و با سیاست های موازی با مصالح خود داشته باشد؛ اما واقعیت اگر درست در مقابل این حقیقت نباشد، لااقل به هیچ وجه با آن همخوانی ندارد. جمهوری اسلامی چه در تعامل با مردم خود و چه در قالب جهانی ، با سمبلیسم ضد امپرالیستی و افراط در موضع اسلام جهانی است که برای خویش موجودیتی تعریف کرده است. این حاکمیت تنها زمانی میتواند از این چهارچوب خارج شود و به دست تروریست هایش به جای اسلحه گل بدهد که مطمئن باشد پس از آن بابت این همه دردسری که تا کنون درست کرده، سیلی نخواهد خورد و البته تروریست هایش را هم تا روز مبادا میتواند برای خود نگه دارد.
اگر اسرائیل امروزه به هر وسیلهء ممکن میخواهد ایران به سلاح هسته ای نرسد به دلیل ترس محو جنون آمیز کشور خود از نقشهء جهان نیست. چنانچه یک ایران هسته ای با سران کشورهای غربی به گفتگو بنشیند و پیش فرض آنان همچنان عدم خصومت حزب الله با اسرائیل باشد، آنگاه برای شرایط صلح اعراب هم پیش فرضهایی در نظر گرفته خواهد شد که نه تنها اسرائیل باید به آنها تن دردهد بلکه در این بین بسیاری از منافع این کشور هم قربانی خواهد شد. مضاف بر آن جمهوری اسلامی با خیال آسوده از آنکه گزینهء حملهء نظامی به ایران برای همیشه منتفی میشود به راحتی میتواند هم نقش میانجی صلح خاورمیانه را بازی کند و هم به جاه طلبی های خود وسعت ببخشد. رویایی که در صورت احقاق، سعادت مطلق را برای رهبران آن درپی خواهد داشت.
از خاطرمان دور نشود که ایران با در اختیار داشتن تنها یک بمب اتم و چنانچه در خطر انقراض قرار داشته باشد، نیازی به پیروی از آن سخن آیا الله هاشمی رفسنجانی ندارد. برای درهم ریختن نظم جهانی و از پا در آوردن اقتصاد آن کافی است آن تنها بمب را جایی در میانهء کشورهای تولید کنندهء نفت خاور میانه ، جایی چون شمال عربستان و یا حتی جنوب ایران منفجر کند تا نفت آن برای سالهای طولانی رادیواکتیو و بلااستفاده شود. شاید سیستم چتر دفاعی موشکی آقای اوباما(
هشدار آمریکا به ایران-کلینتون از ایجاد -چتری دفاعی -برفراز خلیج فارس سخن گفت !) بیشتر عکس العملی به این تفکر باشد تا دفاع از هر چیز دیگری.
چنانچه ایران تا برخورداری از سلاح اتمی فاصله ای چند ساله داشته باشد و چنانچه در نشست آیندهء" پنج به اضافهء یک" تحریم هایی کمرشکن برای ایران در نظر گرفته شود(آمریکا پیام محکمی برای ایران فرستاد (ترجمه)) آنگاه میتوان در نظر گرفت که رژیم ملایان برای ادامهء بقا به معجزه ای نیاز خواهد داشت، اما اگر این فاصله بسیار کوتاه تر از آنچیزی است که تصور میشود، نه تنها باید انتظار تغییرات عمده در معادلات و نظم جهانی و به خصوص خاور میانه را داشت، بلکه مردم ایران نیز برای تحقیق حقوق خود، راهی بسیار دشوارتر را در پیش رو خواهند داشت.
آینده به این پرسش ما به روشنی پاسخ خواهد داد.





ادامهء مطلب-b

۱۳۸۸/۰۶/۰۴

بمب اتمی به هر قیمت، اما چرا؟ (بخش اول)

آنچه را که میشود از مستندات رفتاری حاکمان جمهوری اسلامی به وضوح برداشت کرد، آن است که در خصوص دستیابی به بمب اتمی، حاضرند دنیا و دین خود را به چوب حراج بزنند. اینکه فعالیت‌های غنی‌سازی ایران در فضایی کاملاً مخفیانه انجام میشد تا آنکه توسط عوامل نفوضی سازمان مجاهدین و در جهت تضعیف دولت اسلامی با ارائهء سند در واقع< لو‌> رفت، خود اولین و بهترین نشانه بر نداشتن برنامهء مسالمت آمیر هسته‌ایست. گرچه در اینجا تأئیدی بر آن عمل مجاهدین نداریم.

اینکه در دولت نهم، با آماده سازی دولت و جابجایی پست‌ها و مسئولیت‌ها به افراد‌ِ بیشتر سپاهی، و حذف موارد قانونی دست و پاگیری که دخالت‌های مجلس و یا ارگان‌های مردمی را در مراحل اجرایی می‌طلبید و دولت را به زحمت می‌انداخت ( مانند برنامه و بودجه) و به طور کل آنچه که پس از کودتای انتخاباتی به وضوح و علناً رونمایی کرد و از آن به حذف جمهوریت نام برده میشود و اهل قلم و تفکر از آن به حکومت اسلامی یاد میکنند، برخوردهایی که پس از انتخابات با مردم شد و میشود را، همه و همه میتوان در همان راستا بررسی کرد.

بمب اتم

انفجار اتمی


علت اینکه آمریکا، به جای ایران، دست به حمله همه جانبه به عراق و افغانستان زد را میشود در دو عامل جستجو کرد:

اول: منافع آمریکا در ابقای حکومت ایران است، اما حکومتی کنترل شده- برای هضم این مورد شاید به دستگاه هاضمهء قوی احتیاج داشته باشیم-

دوم: ایران در عرض چند سال گذشته قوی ترین سیستم تدافعی غیر قابل تشخیص جهان را به وجود آورده است: تروریسم اسلامی بین الملل.

(بخش اول را اجباراً باید به خلاصه بررسی کنیم. گرچه اگر میتوانستم از خیر توضیحات آن می‌گذشتم، چرا که آنچنان در پیچیدگی‌های سیاسی گمراهمان میکند که گاهی راه خروج از آن را نخواهیم یافت، اما به دلیل اینکه به آن اشاره شده اجباراً هم باید برایش دلایلی ارائه شود. واقعیت اینکه دوست دارم فرصتی دست بدهد، تا با جمع‌ آوری مستندات کافی، مقاله ای تفصیلی بر آن بنویسم. تا آن روز...)

وجود حکومت ایران، از چندین نظر، به منافع و سیاست‌های نوین آمریکا کمک‌رسانی می‌کند. به طور خلاصه، بدون وجود ایران و نوع حکومتش برای آمریکا غیر ممکن بود تا بتواند با توسل به مقابله با اسلامگرایی افراطی، حساس‌ترین قوانین مربوط به آزادی‌های فردی و اجتماعی کشورش را در جهت کنترل آنان تغییر دهد. نمی‌توانست تا به امروز به حمایت بی‌چون و چرای خود از اسرائیل ادامه دهد.- آن هم در زمانی که به دلیل رشد فن‌ آوری اطلاعات، روش‌های غیر انسانی صهیونیسم برای رشد و نمو به تمام جهان نمایانده میشد- نمی‌توانست با ترساندن اعراب از تاثیر روند تفکر اسلام ایرانی، چندین میلیون دلار اسلحه را به جهان عرب بفروشد. نمیتوانست سناریوی القاعده را نوشته، نهایتاً دست به حمله مستقیم به خاور میانه زده و کنترل منابع نفتی تقریباً تمامی این منطقه را در دست بگیرد. نمیتوانست در راستای کوتاه کردن دست روسیه، جایگزین و سرپرست کشورهای منطقهء آسیای نوین شود.نمی‌توانست در جهت ایجاد بازار فروش بی‌دقدقه، به جمع آوری دیکتاتورهای منطقه، آن هم چه باسیاست پشت پرده و یا علناً و قهر آمیز، به این سادگی توفیق حاصل کند و صدها مورد دیگر که دراینجا هم به دلایلی که در بالا ذکر کردم و هم عدم تاثیر در موضوعیت این مقوله از شرح آنها معذورم.

نیروهای تازه آموزش دیدهء حاکمان ایران

نیروهای تازه نفس بسیج


و اما مورد دوم؛

جمهوری اسلامی در ابتدای شکل گیری خود و در راستای آرمان‌های انقلاب، مانند هر انقلاب دیگری، یک سری باورهای خام و ایدیولوگ‌های نهادین داشت که از جملهء آنها بحث صدور انقلاب و انتشار عدل اسلامی در جهان، به خصوص جهان اسلام بودند. بر مبنای همین باور انقلابی بود که نخست و در همان ابتدای کار ایران متوجه برادران دینی در فلسطین شد. گرچه شواهد حاکی است که رابطهء روحانیون ایران با شیعیان لبنان به سال‌ها پیش از انقلاب باز میگردد، اما مداخلهء رسمی ایران از پس از انقلاب شروع و آغازی بر پروسه‌ای شد که بعدها مبدل به اصلی‌ترین سلاح تدافعی لبنان، فلسطین و خصوصاً ایران شد. گرچه ایران در همان ابتدای کار همان تعامل را با افغانستان هم در پیش گرفت، اما به دلیل نفوض چندین کشور دیگر و چند ملیتی بودن فضای افغانستان، هرگز آن توفیقی را که در غرب خاورمیانه بدست آورد، در افغانستان نصیبش نشد. گرچه تجربهء آن بعدها در بسنی و هرزگوین، شاید یکی از عوامل توفیق ایران در آن خطه بود. پس از چندی و به نصیحت آیت الله خمینی، کمک های مالی و بدون نظارت ایران جهت دیگری به خود گرفت. قرار بر این شد که به جای حمایت گروه‌های موجود، نخبگان آنان را پرورش داده و پس از آمادگی، در سطوح بالای رهبری جایگزینشان کنند. راه‌کاری که پس از اندکی، باعث کنترل بی‌چون چرای ایران بر شبکهء مقاومت لبنان و فلسطین شد. نیروهای ایرانی که در این دو کشور خدمت کرده بودند و آنانی که درافغانستان به کمک مجاهدین افغان با شوروی به مقابله برخواسته بودند، با رشد سپاه، وزارت اطلاعات و تجربه اندوزی نهادهای مربوطه روز به روز بر پیچیدگی‌های عملیاتی و رفتاریشان افزوده شد، تا جایی که ایدهء پرورش نخبگان در سطحی چنان وسیع دنبال شد که هرگز پیش از آن در جهان سابقه نداشت و پس از چندی شبکه جاسوسی ایران را به قول یک تحلیل‌گر انگلیسی، در رتبهء چهارم جهان و درست پس از موساد قرار داد. تا اینجای کار هیچ ایرادی ندارد و از لحاظ امنیت ملی باید ستوده هم باشد، اما همچنان که انقلاب اسلامی از آرمان‌های نسل اول خود دور و دورتر میشد، در راستای آن، عملکرد این دستگاه‌های پیچیدهء اطلاعاتی‌ِ جهانی شده هم از آرمان و اصول انقلاب فاصلهء بیشتری میگرفت. چنانچه در رویارویی با مسائل داخلی، چهرهء خشن شده و از دست رفتهء آن با ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای نمایان شد، چهرهء خارجی‌اش را با بمب‌گذاری‌های مکرر در عراق و گوشه کنار جهان میتوان هنوز شناسایی کرد.

برگردیم به اصل موضوع، روش تربیت نیروهای چریکی و کارآمد نظامی، تا آنجا که شخصاً به چند مورد از آن برخورد کرده‌ام و یا در طول این چند سال هر از گاهی در مطلبی خوانده یا در گوشه‌ای از جهان مشخص شده، به این صورت بوده که نیروهای کارآمدی که ترجیحاً در افغانستان یا لبنان حضور داشته‌اند را تحت آموزش‌های رتبه یک در سطح جهان و با صرف هزینه‌های زیاد، مبدل به مامورانی درجه یک می‌کنند که از آنان به عنوان راس هرم نیروهای ترور استفاده میشود. اینان خود به تربیت نیروهای هوشمند خارجی، که یا به ایران آورده شده‌اند و یا در کلاس آنان در کشور دیگری شرکت دارند، می‌پردازند. چرخهء نیروهای ایرانی معمولاً و به جز در موارد خاص در همین محدوده تکرار میشود و اما این نیروهای خارجی تعلیم دیده هستند که مامور رفتن به کشورهای دیگر و تشکیل چرخهء مشابه‌ای هستند. این چرخه‌ها و با حداقل اتصال به یکدیگر، گرچه گاهی هیچ مورد تشابهی در آخر با هم ندارند، اما نهایتاً یک هدف را دنبال میکنند و قابل هدایت هستند. هدایتی که کلید فرمانش در دست عوامل حاکم بر ایران است.

امروزه این دیگر برای غرب مسئله‌ای ثابت شده است که نباید بی‌جهت وقت خود را در ارتباط دادن ایران به فلان انفجار یا بمب گذاری در نقطه‌ای از جهان تلف کند. تجربه به آنان ثابت کرده است که حتی پس از دستگیری عوامل این گونه عملیات تروریستی، عامل مثلاً اهل سودان است که مدتی را در زئیر بوده و آنجا با گروهی اسلام گرا که رهبرشان اهل ترکیه است، همکاری میکرده است. آنان به خوبی میدانند که برای ریشه یابی دستور ایران در این عملیات، اگر چند سالی وقت بگذارند و میلیونها دلار خرج کنند، دست آخر هیچ دلیل محکمه پسندی برای زیر سوال بردن ایران به دستشان نمی‌آید.( شاید ماجرای بمب گذاری و سقوط هواپیمای پن-ام در لاکروبی، مثال خوبی باشد).

تا اینجا به نظر می‌آید که جمهوری اسلامی با این سلاح غیرقابل تشخیص بتواند آسوده خاطر باشد که موجودیتش از طرف هیچ کشور دیگری به چالش کشیده نخواهد شد، (چنانچه در اواخر دوران دولت بوش و هنگامی که دولتمردان کابینه‌اش می‌خواستند از فرصت باقی مانده استفاده کنند و با حمله به ایران، هم این کشور را به زانو در آورند، پروژهء اتمی‌اش را تا مدتها و شاید برای همیشه عقیم کنند و هم برگ برنده‌ای برای حزب خود در انتخابات پیش رو داشته باشند، تنها چیزی که تمام معادلات آنها را بر هم می‌زد، ترس از ترور جهان گیری بود که ممکن بود با پرتاب اولین بمب‌های آمریکا، مدارس، کلیساها، مراکز خرید و غیرو را در سرتاسر جهان و هر کجا که آمریکا گوشه چشمی بدان داشت، را با انفجارهای گسترده، به صحنهء جنگی خانگی مبدل کند. - برای بررسی نقطه نظر آمریکا در این خصوص و در آن زمان، ده‌‌ها ویدئو در you-tube موجود است-.

آمریکایی‌ها به یک ٩-١١ دیگر احتیاجی نداشتند و از خیر حمله به ایران نیز گذشتند. )

ولی واقعیت چیز دیگری است. ( در بخش دوم به علل احتیاج ایران به سلاح اتمی و پیامدها و منافع آن میپردازیم و سعی بر پیش بینی رفتاری ایران_آمریکا، پس از اتمی شدن ایران خواهیم کرد)
ادامهء مطلب-b