۱۳۸۸/۰۵/۰۸

روحانیون از این دروغ همبستگی آور عصبانیند

ترجمهء مقاله‌ای از Independent در خصوص بیانه مجمع مدرسین قم و نگرشی پیرامون نتایج تقلبات انتخاباتی در رفتارهای دسته‌جات سیاسی درون حکومتی.

Michael Axworthy

نوشته‌ء : مایکل اکسورتی( Michael Axworthy ).

تاریخ : دوشنبه، ۶ جولای ٢٠٠٩

ترجمه : امین

******************************

آقای ارنست گلنر (Ernest Gellner )، محقق جامعه شناسی انسان، در خصوص قدرت همبستگی آور ِ دروغ مطلبی نوشته:" حقیقت در دسترس همگان است، لذا بدیهی و کم ارزش می‌نماید؛ اما باور یک مطلب دروغین، التزام بیشتری را می‌طلبد. به همین دلیل تعهد ِ جمعی ِ یک گروه نسبت به یک مطلب ناراست، می‌تواند قدرت همبستگی مستحکمی را در بین این افراد ایجاد کند."

رژیم تهران هم تصمیم به همبسته کردن هواداران وفادارش از طریق انتخاباتی دروغین گرفت. ادبیات گفتاری آقایان خامنه‌ای و احمدی نژاد، ....


... تهمت‌هایی که به دول خارجی زده شد، باتون‌ها و گاز اشک‌آوری که بر علیه معترضان به کار رفت و بازداشت کارمندان سفارت انگلیس، همگی نادرستی این انتخابات را نمایان کرد و مشوق تعهدی در دو سوی جمع سنتی‌ها شد.

این فرضیه باعث همبستگی ِ آن گروه دیگری که به طور طبیعی خارج از محدوده‌ء سیاسی ِ دست‌اندر کار حکومت بودند هم شد. مجموعه‌ای شامل برخی افراد، که مسبوق به این در جرگهء وفاداران بودند. چیزی که بیش از همه قابل توجه است، این که بعضی از آنها یی که نتایج صحت انتخابات را ردّ کرده‌اند، از روحانیون ردهء بالا هستند. خیلی از آیت الله‌های دارای احترام، در خصوص این مبحث سکوت اختیار کرده‌اند، ولی هستند از این جمع که نتایج خبرگان را غیر‌قابل قبول و نادرست اعلام کرده‌اند. اعلامیهء قم، تنها می تواند مهر تأییدی بر عمیق تر شدن تَرَک سیاسی حاضر باشد.


بعلاوه، شایعات حاکی از آن است که آیت الله مصباح یزدی، روحانی سنتی و افراطی گرا، چند هفته پیش از انتخابات، دست یازی به هر گونه وسیله ای در جهت حفظ نظام حاکم فعلی بر جمهوری اسلامی را بدون اشکال اعلام کرده است.

دروغ، از نظر تئوری، هر قدرتی می خواهد داشته باشد؛ دروغ هایی که مصرانه در مقابل برهان و حقیقتی که عده ای کثیر به آن واقف اند، در نهایت هیچ کمکی، جز به تضرر سربازان ناراستی نمی کند. این درسی است از یک واقعیت تاریخی که به نظر می آید در سرنوشت شوم رهبران افراطی ایران رقم خورده، تا باز بیآموزند.

(( نویسندهء این مطلب، رئیس مرکز مطالعات ایران در دانشگاه اکستر(Exter ) و نویسندهء : ایران، امپراتوری دانش وری(Iran, Empire of Mind ) است. ))

پایان.
ادامهء مطلب-b

الگو آیا الگوی شاه عباس است؟

... داشتم پیش خودم مسائل این روزگار را سبک سنگین می کردم که نمی دانم چرا به یاد زندگی نامه شاه عباس صفوی افتادم :

قزل باش ها، که شاه اسماعیل اول به کمک و پشتوانهء آنها، صفوی را پایه گذاشت، و از آن پس جز مزیت خویشاوندی، در تمامی ارکان حکومتی جاگیر شده بودند و مملکت را به سبک هزارفامیلی می گرداندند؛ در زمان حکومت شاه محمد خدابنده، ابوی شاه عباس، سوای این که دیگر اصل شاه سونی را در عمل فراموش کرده بودند، شاهان را نیز در راستای دسترسی به قدرت بازیچهء بازی گردانی های خود می نمودند. هر کس لـلهء هر شاهزاده ای بود، برای رساندن ِ ((آدم)) خود به تخت، یا سر به شورش میزد یا فتنه هایی می کرد خانمان سوز. چنانچه در این بازی های قدرت گردن ِ حمزه میرزا، برادر بزرگ شاه عباس به دست سلمانی اش بریده شد و مادرش را از خوابگاه خود، در حالی که در آغوش همسرش، خدابنده بود، از حرم بیرون کشیده شمشیر آجین کردند....


....این شد که شاه عباس، پس از اندکی که به تخت رسید و دستی بر آتش گرفت، اندک اندک، تمامی سران قزل باش را به سرای باقی فرستاد و جوانان و غیر ترکان را بر کارهای گران گمارد. تا جایی که فرماندهء کل ارتشش یک ارمنی شد و سپاه محبوبش از تاجیک ها( ایرانی ها، فارس زبان ها) و اعراب و اکراد تشکیل شدند.و توانست کم کم با همین سیاست تنها تصمیم گیرندهء سیاسی و حتی اجتماعی ایران شود. به معنایی، دیکتاتوری شد، تمام عیار. حال از آن قدرت مطلقه اگر در جهت بست امنیت و ثروت ایران استفاده کرد، بحثی است سوا و شاید از خوش شانسی های تاریخ این مرز و بوم. چه، به گواه تاریخ و تاریخ نویسان، این خوش شانسی دیگر هرگز، نه در ایران، که در هیچ کجای جهان دیده نشد.


این ها را که از نظر گذراندم یک لحظه به ذهنم آمد که در این پریشان روزگار ما، آیا کسی هست که درسی از تاریخ گرفته و می خواهد شاه عباس وار از شر قزل باش ِ نسل اولی های ِ انقلاب خلاص شود و نگران مزاحمت آنهاست در بدست آوردن قدرت؟ و آیا قزل باشان زمان، به این مهم آگاه شده اند که در تکاپوی حفظ سر و فرزندند؟ و آیا هر دو گروه نمی دانند که در این روزگار دیگر به مردم رعیت نمی گویند؟

امیدوارم که بدانند و ذهن من هم، تنها دچار پریشانی و بدبینی شده باشد...
ادامهء مطلب-b

نوشتاری بر نقد جنبش ایران و پیشنهاد راه کاری بر آن



با توجه به اعتراضاتی که نسبت به احتمال – قریب به یقین- تقلبات انتخاباتی در چند هفتهء گذشته از جانب اکثریت طبقهء متوسط و نخبگان سیاسی کشوردر جریان است و حتی جمع روحانیونی که نسبت به احتمال تغییرات پایه ای در اساس جمهوری اسلامی دغدغه های گاه عمیقی دارند را نیز وارد این کشاکش کرده، واکنش های مردم ایران، حتی همان هایی که در یک تظاهرات واحد شرکت می کنند، از طیف بسیار آرام تا انفعالی ِ افراطی گسترده است. البته عمده ترین دلیل آن را می توان عدم وجود یک تشکل هماهنگ کننده دانست. چیزی که فقدانش در این اعتراضات به شدت مشهود است....


...گرچه همه نگاه ها عموماً به سمت آقای موسوی است، ولی حضور ایشان شاید به دلیل محدودیت هایی که برایشان به وجود آمده، آنقدر محدود بوده که نتواند تاثیری مدیریتی بر وقایع داشته باشد. گرچه نباید فراموش کرد که حد اقل، تا همین اواخر، خط کشی های سیاست های کلان را ایشان تعیین کرده اند؛ اما این چیزی نیست که در اینجا مورد نظر ماست.

با اعلام نتایج آرا، آنچه واقعیت دارد آن است، که درصد قابل توجه ای از شرکت کنندگان، در این دوره از انتخابات بهت زده شدند. و چرا که نه. ریاضیات سیاسی، همه دال بر این بود که مشارکتی چنین گسترده، تنها به یک دلیل، و فقط یک دلیل تحقق پیدا کرد و آن هم در راستای جلوگیری از انتخاب مجدد رییس جمهوری بود، که چهار سال زمام داری دولت اش، سراسر یا جای علامت سوال داشت و یا بر خلاف عرف سیاسی و حتی گاهی مصالح ملی عمل کرده بود. و کشتی بی لنگری را می مانست، که همهء آن اقشار جامعه را که با شعارهای عموماً غیر واقعی نمی شد دل خوش کرد، به فعالّیّت انداخت تا مهارش کنند. که به قول یکی از خودی های ایشان (جناب محسن رضایی) ، راهی که او می پیماید جز به پرتگاه، انجامی ندارد.

و اما اینکه چرا با وجود تمام این نواقص در برنامه های اجرایی و مدیریتی او، برخی به شدت از عملکردهای ایشان حمایت می کنند، و این حامیان در پی چه دست آوردی هستند هم، از موضوع بحث ما خارج است.

چیزی که بیش از همه، مشخصاً در تمام این چند هفته خودنمایی می کند، این است که در گروه آقای احمدی نژاد، بر خلاف نوع مدیریتش بر دولت، نظم فوق العاده ای وجود دارد. آنها دقیقاً و بدون اشتباه دارند سطر به سطر ِ کتاب – چگونه کودتای نرم کنید و دستورالعمل های احتیاطی، چنانچه کودتایتان لو رفت – را انجام می دهند. چه نحوهء اعلان آرا و چه برخورد ِِ نظامی و همه جانبه ای که با معترضان کردند، نشان دهنده این نظم است. اگر به این فکر باشیم که چون ایشان در راس قدرت اجرایی است، توانسته از این امکانات بهره مند شود،به نظر صحیح نمی آید. البته این حرف به نوبهء خود کاملاً اشتباه نیست؛ اما صرف داشتن صندلی ریاست و تعدادی هوادار، هر چند از لحاظ تعداد، فراوان و هر چند سینه چاک، دلیلی بر اجرایی کردن این امکانات نیست. کما اینکه پیش از این ، در دورهء آقای خاتمی و یا حتی دراین روزها، آقایان موسوی و تا حدی کروبی نتوانسته اند. گرچه شاید این ایراد می تواند موجه باشد که خاتمی میانه رویی بود که معتقد به دیالوگ بود و دو نفر آخر هنوز قدرت اجرایی در دولت را ندارند. اما، اولاً، خاتمی نه از محبوبیت اجتماعی اش جهت فراخوان مردم و نه از قدرت مقامش به عنوان رییس قوه مجریه، در جهت اهرمی برای به کرسی نشاندن و نهادینه کردن همان دیالوگ مداری نتوانست سودی ببرد و مخالفانش به راحتی اگر نه هر دو را،اما حد اقل امکانات مدیریتی اش را خنثی کردند. آقایان موسوی و کروبی اما ، گرچه تمام تکیهء سیاسی شان را بر هواداران بی شمار خود دارند، باز هم بعید است که بتوانند به مقصود برسند و این نه به دلیل عقب نشینی طرفدارانشان است و نه عدم پافشاری خودشان بر مواضعی که از ابتدا بدان مقیّد و متوصل شدند.

داریم به بن مایهء این بحث نزدیک می شویم. معترضان هر چند هم پر تعداد، اگر یکپارچه عمل نکنند تنها انرژی خود را به هدر می دهند. حجم عظیمی از آب را می مانند که در یک چهار دیواری محصور است و یک باره و ناگهانی دیواره هایش فرو بریزد. موانع کوچک سر راه را ممکن است برچیند، اما به سرعت از خروش می افتد،شاخه شاخه می شود و تنها ردّی آن هم برای زمان کوتاهی از خود برجا می گذارد. همان حجم اگرجهت دار و تنها از یک مسیر خارج شود، پر قدرت تر و مداوم تر می شود و موانع سر راهش یا باید از مسیرش خارج شوند و یا تخریب می شوند. و این درست عمده ترین کم بودیست که در جنبش مردمی ایران به چشم می خورد.

نباید از یادمان برود که زمزمهء امکان تقلبی گسترده، از همان ابتدای کار از سوی آقایان کاندیداها به گوش می رسید. و البته باید پذیرفت که تصمیم ایستادگی بر سر مواضع، به یک باره و برخواسته از احساسات ناگهانی آقایان موسوی و کروبی گرفته نشده. و اگر این مطلب را بپذیریم، آن وقت این سوال بزرگ به ذهن میرسد که ایشان چه برنامهء مشخصی را برای به اجرایی رساندن آن موضع گیری و استفادهء بهینه از طرفداران خود طرح ریزی کردند؟ حقیقت این است که در ظاهر، اگر برنامه ای هم بوده، جبههء مخالف به خوبی آن را خنثی کرده؛ چرا که هیچ اثر کاربری از آن دیده نمی شود و اگر احساس مسئولیت خود مردم نبود، همین اعتراضات پراکندهء فعلی هم دیده نمی شد. زشت روترین واقعیت، برای حاکمیت از یک دیدگاه، و برای معترضان از دیدگاهی دیگر، این است، که هنوز این احساس خشم، در مردم زنده است و آنان به همان کیفیت سابق حاضرند که نقش خود را به حد کمال در جهت احقاق حقشان بازی کنند. پس چرا به گونه ایست که اکنون است؟ چرا دستی برای برداشت این نیروی عظیم نیست؟ و چرا های بسیار دیگری که در ذهن جرقه می زند.

همان گونه که در بالا اشاره شد، شاید پاسخ بسیاری از این پرسش ها در این واقعیت نهفته باشد، که معترضان از لحاظ تشکلی، ارایهء خطوط عملیاتی، هماهنگی و حتی اطلاع رسانی در نقطهء مقابل عوامل سرکوب گرشان قرار دارند. تنها مزیت مردم سوای حقانیت درخواستشان، در تعداد افراد و گسترده گی مکانی آنهاست. عوامل سرکوب با دستگیری های گسترده، اگر تشکلاتی حزبی هم وجود داشت، به راحتی فلج کردند، چه قالباً این احزاب، هرگز از پوستهء مرکزی خود به آن نوع که در کشورهای دمکراتیک وجود دارد خارج نشدند و در جامعه ریشه ندواندند. رهبران مردم و یا ساده تر بگوییم راس هرم جنبش اعتراضی نیز با محدودیت های شدید مواجه اند. همان اندک راه کارهایی را هم که ارایه میدهند، باید از جانب خود مردم به گوش مردم برسد که در این روش به دلایلی چون: عدم موثق بودن منبع، احتمال دستکاری و حتی وارو نمایی خبر، یک پارچه نبودن بیان این اخبار از تمام منابع و مسایلی از این دست، عملاً در نهایت تنها می تواند تاثیرگذار بر گروه بسیار اندکی باشد؛ شاید همان ها که به هر حال دست از نمایش اعتراض خود بر نداشته اند. در خارج از مرزهای ایران اما، جایی که می شد به گواه تاریخ بهترین و آزادانه ترین نوع رهبری جامعه را به انجام رساند؛ باز هم نه تشکلی از نیروهای شناخته شدهء طیفی که در حال حاضر علم مدیریت جنبش را بر دوش دارند وجود دارد و نه حتی سخنگویی که از جانب آقای موسوی در برون مرز انتخاب شد، در مشخصه های این طیف( آن گونه که باید) می گنجد. گرچه آقای مخملباف هنرمندی دگراندیش و شناخته شده در سطح جهانی است، اما از لحاظ سیاسی فاقد آن بار و مرکزیتی است که بتواند جبران محدودیت های آقای موسوی را بکند.

ازسوی دیگر آقایانی همچون کدیورو مهاجرانی که کمابیش در قالب مذکور جای میگیرند، تنها به نقد و برسی وقایع بسنده کرده اند. و عملاً منبعی برای رجوع نمی باشند. تنها کسی که متوجه موقعیت و شاید مسئولیت خود در این جمع شده آقای سازگارا است. که او هم از یک سو با مشکلات فراوان برای ارتباط با مردم مواجه است و از سویی از جانب آقای موسوی به مردم معرفی نشده است. و اما ادامه این وضع به تنها کسانی که سود می رساند، جبههء سرکوب است.

آقای موسوی، یا باید بنشینند و شاهد تبدیل خاکستر شدن این شعلهء برخاسته از متن مردم باشند، و یا تا زمانی باقیست و شوری در بین ، کسی را حتی اگر شده به عنوان سخنگوی رسمی خود، برگزینند. کسی که این بار به جای جامعهء هنرمندان، از میان سیاسیون با سابقهء مشخص انتخاب شده باشد. کسی که پس از ارجاع مسئولیت، دستش برای تشکیل یک تشکل یکپارچه و همگن باز شود. کسی که بتواند برای مردم و دیگر دسته های سیاسی متفرق خط و مشی ثابت و علمی تعیین کند. کسی که با دسترسی به امکان بیان باز حقایق، بتواند لایه‌های دیگر طبقات مردم را به جبههء اصلاحات بکشاند.

در این راستا هر دقیقه تاخیر می تواند به قیمت باز نویسی تاریخ کشورمان بی انجامد. امید است جناب موسوی هم به این مهم واقف باشند.

پایان.

ادامهء مطلب-b

دیوار فرو نمیریزد (ترجمهء مقاله ای از نیوزویک)


درودی دوباره بر شما.

باز هم ترجمه‌ای دارم ، این بار برگرفته از نیوزویک، نقدی ایست از دید یک جریدهء آمریکایی و البته با دغدغه‌های خودشان. اما از این نقطه نظر که اینان ناظران صاحب عقیده‌ای هستند که دیدگاهشان منطق کاربردی در اجرای سیاست خارجی‌شان را دارد و سعی بر واقع گرایی دارند، خواندنیست و البته قابل تامل.

دیوارها فرو نمیریزند.

تشابهات تاریخی در ایران کاربردی نیستند.

نوشته: فرید زکریا (Farid Zakaria)

ترجمه: امین

هرگاه تصاویری از ایران را که در طی دو هفته گذشته به ما رسیده، می‌بینیم، ناخودآگاه می‌خواهیم آنها را با حوادث ١٩٨٩ اروپای شرقی مقایسه کنیم. در آن زمان وقتی مردم به خیابان‌ها ریختند و حکومتشان را به چالش کشیدند، پوشالی بودن آن حکومت‌های به ظاهر پابرجا به خوبی نمایان شد و به سرعت از هم فرو پاشیدند. چیزی که جایگزینشان شد، حکومت‌های لیبرال دموکرات بود. آیا ایران هم می‌تواند در مسیر انقلابی مخملی سیر کند؟



....این کار ممکن، اما بعید است. با آنکه مشروعیت رژیم تَرَک برداشته - که در بلند مدت زخمی خواهد شد کشنده - در حال حاضر احتمالاً می‌تواند از اسلحه و ثروت استفاده کند تا قدرتش را حفظ کند و این رژیم هر دو را به وفور داراست. یادمان باشد قیمت نفت در ١٩٨٩ تنها ٢٠$ بود، در حالی که اکنون ۶٩$ است.

از آن گذشته همان ‌گونه که زبیگنیو برژینسکی ( به مقاله پایین رجوع کنید) اشاره کرد،" مورد ١٩٨٩ یک مورد بسیار غیر معمول بود و در حد یک سابقه تاریخی عدم مفید بودنش را به عنوان کتاب راهنمایی برای جنبش‌های ضد دیکتاتوری ثابت کرده."

سه اصل و نیروی قدرتمند در جهان امروزی، دموکراسی، مذهب و ملی‌گرایی هستند. در ١٩٨٩، هر سه مورد در مقابل رژیم حاکم صف آرایی کردند. شهروندان از رژیم بیزار بودند، چون آنان را از حقوق ابتدایی آزادی اجتماعی و مشارکت سیاسی محروم کرده بود. ناخرسندی مومنان هم از این بود که رهبران کمونیست، مراسم مذهبی را در کشورهایی ممنوع کرده بودند که مذهب عمیقاً و ریشه‌ای، گرامی داشته می‌شد. و مردم دولت‌هایشان را به رسمیت نمی‌شناختند چون از دیدگاه‌شان این حکومت‌ها توسط امپریالیستی بسیار منفورتر، یعنی روسهء شوروی تحمیل شده بودند.

موقعیت در ایران پیچیده‌تر است. عامل دموکراسی البته به خوبی بر علیه این حکومت سرکوب‌گر عمل می‌کند. عامل مذهب را اما نمی‌شود به ساده‌گی بر علیه‌اش به کار برد. بسیاری، شاید اقلب ایرانی‌ها، از حکومت مذهبی به تنگ آمده‌اند؛ اما این دلیل نمی‌شود که از خود مذهب هم به تنگ آمده باشند. به نظر می‌آید آنهایی که به اصول مذهبی پایبندترند - عموما" کم درآمدها و آنها که در مناطق محروم‌اند - آرایشان را به احمدی‌نژاد داده‌اند.آیت الله العظما علی سیستانی

البته یک راه هست که از عامل مذهب برعلیه رهبر ایران استفاده کرد، اما این مشمول سناریویی کمابیش بعید است : اگر آیت الله العظما، علی سیستانی، فتوایی صادر کند که در آن تهران را به کلی محکوم کند، این کار مانند زمین لرزه‌ای خواهد بود که حتی ممکن است به سقوط رژیم منجر شود. باید به یاد داشت، سیستانی ایرانی‌الاصل است و احتمالاً بیشترین تعداد مقتدا را نسبت به هر آیت الله دیگری در همهء عالم شیعه داراست و بسیار برایشان محترم است. و ایشان با دکترین ولایت فقیه، که زیرساخت جمهوری اسلامی است، مخالف است. نظر ایشان برجداییِ دین از سیاست است؛ و به همین دلیل هم در عراق از تهمت‌های اینچنینی منزه است. اما این بسیار بعید است که ایشان حکومت ایران را صراحتاً و به گونه‌ای سرگشاده، به نکوهش بگیرند.( اما ایشان بهار سال گذشته، احمدی نژاد را وقتی در عراق بود به حضور نپذیرفتند!)

ملی‌گرایی پیچیده‌ترین آن سه عامل است. حکومت اسلامی در طول تازیخ خود از این عامل سؤاستفاده‌های زیادی کرده. خود آبت الله خمینی، با رویارویی با شاه، که عروسک آمریکا معرفی شده بود، به قدرت رسید. مدت کمی پس از انقلاب، عراق به ایران حمله کرد و ملاها باز سریعاً خود را در پرچم پیچیدند. آمریکا در آن جنگ از عراق حمایت کرد و استفادهء صدام از مواد شیمیایی بر علیه ایران را نادیده گرفت - چیزی که ایرانی‌ها هرگز فراموش نکردند -. در هشت سال گذشته دستهء بوش با تهدیدهای غیر شفافشان بر حمله به ایران، اجازه دادند که ملاها باز بر طبل ملی‌گرایی بکوبند. - همهء ایرانی‌های مخالف حکومت،‌از اکبر گنجی گرفته تا شیرین عبادی، یاد‌آوری کرده بودند که تهدید به حملهء هوایی به ایران، تنها رژیم را مستحکم‌تر می‌کند -. این نکته هم ارزش یادآوری دارد که آمریکا هنوز ساز و برگ گروه‌های مسلح و برانداز را تأمین می‌کند. خیلی از این‌ها گروه‌های کوچکی هستند که هیچ شانسی برای توفیق ندارند و بیشترشان فقط برای دلخوشی ِ نمایندگان دست راستی کنگرهء آمریکا تشکیل شده‌اند. با این وجود حکومت تهران می‌تواند همان‌ها را برای اثبات استمرار رویکردی ضد ایرانی بزرگ‌نمایی کند.

با توجه به همین زمینه، آقای اوباما کاملاً حق دارد که با احتیااط قدم بردارد : از یک سو حمایت اخلاقی‌ ِ خود را با تظاهر کنندگان اعلام می‌دارد و از سویی دیگر مداخلهء سیاسی نمی‌کند.نوزی المالکی

آمریکا همیشه قدرت ملی‌گرایی را در جهان دست کم گرفته و همیشه مردم را از محاسبات خود در قبال جاذبهء تسخیر یک کشور خارجی حذف کرده است. اما ببینیم همین الان وضع در عراق بر چه منوال است. وقتی نوری المالکی، نخست وزیر می‌گوید :" خروج نیروهای نظامی آمریکا (نمایانگر) عدم پذیرش قهرمانانهء ( مردم عراق از) اشغال‌گرن خارجی است "، البته مالکی در دفترش ماندگار نیست ولی این قابل توجه آن نیروهای اشغال‌گری است که تا همین امروز قدرت مالکی وام‌دار حمایت آنهاست! به هر حال او سیاستمدار زیرکی است و به خوبی می‌داند مردم چه می‌خواهند. از سوی دیگر احمری نژاد هم سیاست مداریست که حرفش تعداد قابل توجهی خریدار دارد و از همین حالا شروع به متهم کردن آمریکا و انگلستان به دخالت در وقایع ایران کرده. استراسژی ما باید بر این مبنا باشد که تا آنجا که امکان دارد ثابت کنیم اتهاماهش پوچ و احمقانه است. جایی که آقای اوباما به عنوان حامی یا مهیج این تظاهرات دیده شود، مسلماً به تنها استراتژی که کمک شده، استراژدی احمدی‌نژاد است نه آمریکا.

پایان.
ادامهء مطلب-b

فهمی بر مسائل ایران" سرکوب 101 "(مقالهء نیویورک تایمز

درودی دوباره.

تصمیم گرفتم به جای خودگویی‌هایی، که شاید بیشتر شنیده باشیم از دیگران، متنی را به ترجمه بیاورم که در نیویورک تایمز در خصوص ایران تحلیل شده بود. این مطلب را انتخاب کردم و سختیِ نداشتن کلید فارسی را به جان خریدم چون مطالب این روزنامه را لایه‌هایِ تصمیم گیرنده آمریکا می‌خوانند و این نقبی‌ است، هر چند بسیار محافظه کارانه، به دریچه دید آنان.پیشاپیش به بزرگواری خود نقصان ها را چشم بپوشید.


نوشته شده توسط: دوید ای سانجر(DAVID E SANGER)

ترجمه توسط : امین

تاریخ : 2009 JUNE 28

زمانی که فریاد تظاهرات خیابانی تهران از مرگ بر آمریکا به شعار غریب ترِ مرگ بر دیکتاتور تغییر کرد، اذهان را به وسوسه تصور این کشاند که ملاها روزهای آخرشان است......


شاید این گونه باشد و شاید هم نه. همان گونه که آقای اوباما در نطق سه شنبه گفتند : "ما هنوز نمیدانیم که این( اعتراضات ایران) عاقبتش به کجا می انجامد " ولیکن در درونِ شورای امنیت ملیِ خود آقای اوباما ونیز سراسر جهان به گونه ای این سوال پرسیده می شود که :" آیا توسل به سرکوب خشک و بی انعطاف کار آمد است ؟ و یا در آخر این کار باعث بازتاخت سرکوب شوندگان میشود که دست آوردی جز عمیق تر شدن شکاف سیاسی حاضر- که خود انتخابات نمایانش کرد- ندارد.

تاریخ استفاده از سرکوب برای نجات رژیم ها - یا لااقل رهبرانشان- بسیار طولانی است و البته در هر مورد متفاوت : برخی نظام ها در مقابله با فشار گروهی اجتماع شکننده اند، در حالی که برخی در جهت هماهنگی با آن انعطاف پذیرند. در برخی ملی گرایی به عنوان کارت برنده استفاده می شود، در حالی که همان برای بعضی به پاشنهء آشیلشان می ماند. و چنانچه برخی به سادگی رژیمی مطاقاً استبدادی هستند،اما در مقابل ساختار سیستم سیاسی ایران به خصوص، پیچیده، در بسته و غیر شفاف است.( میشود گفت) در آن درجات سیاسی و مسؤلیتی بسیار است و لایه های فراوانی دارد.

بیست سال پیش در چنین ماهی، بسیاری که از درون و برون، شاهد رخداد میدان تیانانمن (TIANANMEN) چین بودند با اطمینان آغازی را بر انتهای حزب کمونیست چین باور کردند. دو دهه بعد ازآن است و خود حزب آن دسته تغییرات اساسی را در خود انجام داد - بگذارید خودمانی بگوییم، به گوشه گذاشتن اژ ایدیولژی انقلابی و جایگزینی آن با یک زیر بافت اجتماعی بر پایهء رشد اقتصادی بسیار عظیم سالانه- تا بتواند در امان باشد. در حالی که تمامیت قدرت را استوارتر از همیشه در اختیار دارد.


و اما چین چگونه موفق به این کار شد؟ در دو دههء گذشته حزب کمونیست چین اجازه برقراری برخی انتخابات محلی را صادر کرد، برخی تظاهرات را در خصوص آلودگی محیط زیست و یا رانت خواری تحمل کرد - البته تا جایی که به ضعف ملی گرایانه لایه های بالای حزب آسیبی نرسد! - و البته اجازه داد مردم راحت تر به خارج مسافرت کنند و یا از امکانات اینترنت برخوردار باشند - البته با برخی محدودیت های کامل-. و این گونه شد که طبقه تحصیل کرده، آنهایی که دارند به لایهء بالای طبقات اجتمایی مبدل میشوند، این قانون نانوشته را پذیرفتند : شما می توانید به خواسته های روزافزونتان از زندگی دست یابید و از آن لذت ببرید تا زمانی که اعتبار حزب را زیر سوال نبرید. از جهتی دیگر، ارتش چین کاملاٌ آن چیزی نیست که پیشتر بود. نه تنها عموماً مدرنیزه شده، بلکه امروز فعالیت های گستردهء اقتصادیش یکی از ارکان اقتصاد رو به رشد چین محسوب می شود.

این مثالی بود که ایرانی ها، اگر عاقلانه رفتار کرده باشند، بدقت مطالعه کرده اند. چه، سپاه پاسدارانِ آنها هم در سالهای اخیر در بخشهای اقتصادی و خودمحوری رشد به سزایی کرده است.

بگذارید در تاریخ، کمی به عقب تر برگردیم. به ارتش مستحکم لهستان در دههء 80 میلادی نگاهی بیاندازیم و درسی متفاوت. آنجا در ابتدا سرکوب کارایی داشت. نیروهای امنیتی ورشو که جزیی از اتحاد نیروهای ورشو بودند، برای اعمال حکومت نظامی فراخوانده شدند و به حکومتی که از اقمار اتحاد جماهیر شوروی بود، وفادار ماندند. اما در عرض یک دهه، اتکایی که رژیم به قدرت داشت - و به وفاداریِ سربازها- زمانی که اتحادیه های کارگری، روشن فکران، یک پاپ کاتولیک و در آخر نیروهای امنیتی ایمان خود را نسبت به آن از دست دادند و به چشم رژیمی نامشروع به آن نگاه کردند، کم کم از دست رفت.


البته بخشی از آسیب پذیری آن نظام به این برمی گردد که لهستانی ها خود آن رژیم را دست نشانده و خارجی محسوب می کردند و زمانی که اتحاد چماهیر شوروی رو به فروپاشی رفت، نیروهای امنیتی متوجه شدند که ولی نعمتشان خود در ورطهء سقوط است پس در یک حرکت استراتژیک - برخی می گویند حرکتی برای نچات جانشان! - تصمیم گرفتند هر حکومتی را که مردم انتخاب کنند حمایت نمایند، و این شروع یک پایان سریع بود. با این وجه، این مدل هم با ایران سازگاری کامل ندارد. ملاها شاید خیلی چیزها باشند - اصول گرا، بی گذشت و متعصب، حتی متقلب آراء مردم - ولی برگ برنده شان این است که در هسته و اصل آنان هم ایرانی هستند و در انقلابی که باعثش آنها بودند، 30 سال پیش، مستبدی را از مسند پایین آوردند که بزرگترین حامی‌اش در برون مرز، آمریکا بود.

مثال ها البته به همین جا ختم نمی شود. حزب سفاک برونئی، که با رشوه دادن به ارتش وفادارش - اگر نخواهیم فاسد بنامیمشان - حتی در لایه های دون و پائین آن، با هر گونه تظاهرات و مخالفت در طول سه دهه مخالفت کرده. در کرهء شمالی، ارتش همه گونه قدرتمندش، هرگز نمی گذارد مخالفان نفس بکشند، حتی حالایی که سلاح اتمی دارد و مردمش عموماً گرسنه اند.

اما از سوی دیگر در اندونزی و نیکاراگوئه، اولین ترک ها در بدنهء حکومت دیکتاتوری، به سرعت تابوی تسخیر ناپذیری این حکومت ها را شکست. درخصوص نیکاراگوئه، در سال 1970 ، دولت درسی گفت که به قیمت از دست رفتن بدنهء اصلی حامیانش تمام شد. خاندان سوموزا پیش از این هم مخالفان را در هم کوبیده بودند. ولی دست به بک اشتباه جبران ناپذیر زدند و آن اینکه وقتی پول کمک های مالی خارجی را که برای ترمیم اقتصاد نابسامانِ بعد از زمین لرزهء 1972 فرستاده شده بود را حیف و میل کردند، رهبران طبقات متوسط، با گروه چپ گرای سندینست ها منافع مشترک پیدا کردند واین زمانی بود که آمریکا هم کمک های نظامی اش را به طور چشم گیر کم کرده بود. در 1979 مخالفان ارتش را شکست دادند.

متخصصان معتقدند این الگو تشابه بیشتری با مورد ایران دارد. ایرانی که اقتصادش شدیداً تحت تاثیر قیمت نفت است و رئیس جمهور عامه پسندش می تواند با وجود همهء غرغرهای نخبگان در خصوص تحریم های اقتصادی، باز هم طرفدارانِ خودش را داشته باشد.

تجربه کرهء شمالی با ایران متباوت است ولیکن هنوز می توان خصوصیاتِ مشترکی را برایشان در نظر گرفت - ژنرال هایشان، در طول جنگ سرد، طرفدار قدرت استبدادی و تک گروهی بودند که قصد نداشتند قدرتشان را در یک حرکت دموکراتیک از دست بدهند و نهایتاً منجر به استقرار یک دیکتاتوری در اواخر دههء 80 میلادی شدند.

ژیگنئو برژنسکی(ZBIGNIEW BRZEZINSKI ) می گوید: " هنوز خیلی زود است که نتیجه بگیریم کدام الگو در خصوص ایران سازگاری دارد" . اویی که اصلاً اهل ورشو اهستان است و در 1979 به عنوان مشاور عالی کابینهء جیمی کارتر، مسئولیت غیر غابل تشکر و مشکلِ سعی بر ایجاد ارتباط با سران انقلاب ایران را داشت. او در ادامه می گوید:" اما در این یک خصوص(جریانات فعلی ایران)، من برای کوتاه مدت بدبین و برای بلند مدت خوش بین هستم." همین لحن ایشان به خوبی حال و هوای فکری مشاوران اوباما را نمایان می کند. در پس زمینهء گفتگوهای هفتهء گذشته، خیلی ها به این نکته اشاره کردند که مشخص نیست ایرانی ها چه در سر دارند. " دانشجویان تیانانمن، در پی دمکراسی تمام عیار بودند، لهستانی ها می خواستند حکومت را عوض کنند، اما ایرانی ها شاید در پی چیزی در میانهء این دو هستند."


رابرت لیتوک(RABERT LITWAK ) نویسندهء "تغییر رژیم "، که مطالعه ایست دربارهء چگونگی سقوط رژیم ها در جهان نوین، هفتهء گذشته می گفت : " حقیقت این است که کار را به نرمی انجام دادن توسط مردم، برای رهبریِ ایران نتیجه ای نرم نخواهد داشت ".

ایرانی ها به صورتی قابل توجه، آن گونه که لهستانی ها در دههء 80 بودند، با هم همبستگی ندارند. مضاف بر اینکه رژیم لهستان شکننده تر بود: به این جهت که به دید ابزار شوروی دیده می شد و گروه های مخالف می توانستند احساسات ملی گرایانه را در مردم تحریک کنند.چیزی که در ایران سنخیت ندارد.

قسمتی از به قدرت رسیدن آقای احمدی نژاد، بدلیل حمایت سپاه بود و از آن زمان هم او به زیبایی و کمال پاسخ این محبتشان را داده: سپاه برنامه های اتمی ایران را مدیریت می کند؛ از همین دیدگاه اگر مخالفان بر سر کار آیند، آنوقت سپاه نمی داند چه چیزهایی را ممکن است از دست بدهد.

آژانس های اتمی حدس می زنند که ایران در بین سال های 2010 تا 2015 به بمب اتم مسلح شود.

همان گونه که یکی از نزدیکان آقای اوباما ابراز کرد:" این پنج سال چیزی نیست که رهبری ایران با گردن نهادن به فرمول های متداول کشور از دستشان بدهد."

با تشکر از توجه تان. امین.
ادامهء مطلب-b

روز نخست

روز نخست...

درود دارم خدمت شما عزیزی که قدم رنجه کردید و آمدید تا درود مرا بشنوید.

راستش فکر نوشتن دیر زمانیست که مرا قاقلک میدهد، اما نداشتن کلید فارسی و از آن مهمتر شاید این عقیده که شروع نوشتن خودش تعهدی می‌شود خارج از هر گونه دغدغه و اینکه این آغاز را پایانی شاید نباشد، نیاز به تصمیم جدی داشت. اما آن چیزی که فارغ از این مقولات باعث شد دست به کلید ببرم، هیچ نیست جز همان احساس مسولیتی که از رنگ و سنخ نیرویی است که هموطنانم را به خیابان‌ها می‌کشاند

باورم جز این نیست که باید کاری کرد، حرفی زد، پاسخی داد، حتی اگر به وجدان خود باشد، حتی اگر در دریای گفته‌ها قطره‌ای و یا عملی در حد عشری از نزدیک به صفر. ولی همین که بدانم از عمق سکوت ناله‌ای کرده‌ام که شاید پژواکش را یک گوش دیگر و تنها یک گوش دیگر، شنوا باشد، مرا بس. که باور دارم انسان‌ها را تسلسلی است نا دیده که آن تنها شنونده، خود گوینده ایست و آن ثانی را هم ... و این است که ناله‌ها هم می‌توانند فریادی شوند. که در این پژواک سکوت می‌تواند به فریاد برسد، اگر ارزشی داشته باشد. و اگر نه، همان که در محفظه سکوت معدوم شود را بیشتر می‌پسندم و این دیگر بسته است به رشته‌های این زنجیر.

اما من امید دارم و چون امیدی هست باید حرکتی هم کرد و زنده زنده، نمرد.

می‌بینمتان بزرگواران .

امین.

ادامهء مطلب-b