۱۳۸۸/۰۵/۰۸

فهمی بر مسائل ایران" سرکوب 101 "(مقالهء نیویورک تایمز

درودی دوباره.

تصمیم گرفتم به جای خودگویی‌هایی، که شاید بیشتر شنیده باشیم از دیگران، متنی را به ترجمه بیاورم که در نیویورک تایمز در خصوص ایران تحلیل شده بود. این مطلب را انتخاب کردم و سختیِ نداشتن کلید فارسی را به جان خریدم چون مطالب این روزنامه را لایه‌هایِ تصمیم گیرنده آمریکا می‌خوانند و این نقبی‌ است، هر چند بسیار محافظه کارانه، به دریچه دید آنان.پیشاپیش به بزرگواری خود نقصان ها را چشم بپوشید.


نوشته شده توسط: دوید ای سانجر(DAVID E SANGER)

ترجمه توسط : امین

تاریخ : 2009 JUNE 28

زمانی که فریاد تظاهرات خیابانی تهران از مرگ بر آمریکا به شعار غریب ترِ مرگ بر دیکتاتور تغییر کرد، اذهان را به وسوسه تصور این کشاند که ملاها روزهای آخرشان است......


شاید این گونه باشد و شاید هم نه. همان گونه که آقای اوباما در نطق سه شنبه گفتند : "ما هنوز نمیدانیم که این( اعتراضات ایران) عاقبتش به کجا می انجامد " ولیکن در درونِ شورای امنیت ملیِ خود آقای اوباما ونیز سراسر جهان به گونه ای این سوال پرسیده می شود که :" آیا توسل به سرکوب خشک و بی انعطاف کار آمد است ؟ و یا در آخر این کار باعث بازتاخت سرکوب شوندگان میشود که دست آوردی جز عمیق تر شدن شکاف سیاسی حاضر- که خود انتخابات نمایانش کرد- ندارد.

تاریخ استفاده از سرکوب برای نجات رژیم ها - یا لااقل رهبرانشان- بسیار طولانی است و البته در هر مورد متفاوت : برخی نظام ها در مقابله با فشار گروهی اجتماع شکننده اند، در حالی که برخی در جهت هماهنگی با آن انعطاف پذیرند. در برخی ملی گرایی به عنوان کارت برنده استفاده می شود، در حالی که همان برای بعضی به پاشنهء آشیلشان می ماند. و چنانچه برخی به سادگی رژیمی مطاقاً استبدادی هستند،اما در مقابل ساختار سیستم سیاسی ایران به خصوص، پیچیده، در بسته و غیر شفاف است.( میشود گفت) در آن درجات سیاسی و مسؤلیتی بسیار است و لایه های فراوانی دارد.

بیست سال پیش در چنین ماهی، بسیاری که از درون و برون، شاهد رخداد میدان تیانانمن (TIANANMEN) چین بودند با اطمینان آغازی را بر انتهای حزب کمونیست چین باور کردند. دو دهه بعد ازآن است و خود حزب آن دسته تغییرات اساسی را در خود انجام داد - بگذارید خودمانی بگوییم، به گوشه گذاشتن اژ ایدیولژی انقلابی و جایگزینی آن با یک زیر بافت اجتماعی بر پایهء رشد اقتصادی بسیار عظیم سالانه- تا بتواند در امان باشد. در حالی که تمامیت قدرت را استوارتر از همیشه در اختیار دارد.


و اما چین چگونه موفق به این کار شد؟ در دو دههء گذشته حزب کمونیست چین اجازه برقراری برخی انتخابات محلی را صادر کرد، برخی تظاهرات را در خصوص آلودگی محیط زیست و یا رانت خواری تحمل کرد - البته تا جایی که به ضعف ملی گرایانه لایه های بالای حزب آسیبی نرسد! - و البته اجازه داد مردم راحت تر به خارج مسافرت کنند و یا از امکانات اینترنت برخوردار باشند - البته با برخی محدودیت های کامل-. و این گونه شد که طبقه تحصیل کرده، آنهایی که دارند به لایهء بالای طبقات اجتمایی مبدل میشوند، این قانون نانوشته را پذیرفتند : شما می توانید به خواسته های روزافزونتان از زندگی دست یابید و از آن لذت ببرید تا زمانی که اعتبار حزب را زیر سوال نبرید. از جهتی دیگر، ارتش چین کاملاٌ آن چیزی نیست که پیشتر بود. نه تنها عموماً مدرنیزه شده، بلکه امروز فعالیت های گستردهء اقتصادیش یکی از ارکان اقتصاد رو به رشد چین محسوب می شود.

این مثالی بود که ایرانی ها، اگر عاقلانه رفتار کرده باشند، بدقت مطالعه کرده اند. چه، سپاه پاسدارانِ آنها هم در سالهای اخیر در بخشهای اقتصادی و خودمحوری رشد به سزایی کرده است.

بگذارید در تاریخ، کمی به عقب تر برگردیم. به ارتش مستحکم لهستان در دههء 80 میلادی نگاهی بیاندازیم و درسی متفاوت. آنجا در ابتدا سرکوب کارایی داشت. نیروهای امنیتی ورشو که جزیی از اتحاد نیروهای ورشو بودند، برای اعمال حکومت نظامی فراخوانده شدند و به حکومتی که از اقمار اتحاد جماهیر شوروی بود، وفادار ماندند. اما در عرض یک دهه، اتکایی که رژیم به قدرت داشت - و به وفاداریِ سربازها- زمانی که اتحادیه های کارگری، روشن فکران، یک پاپ کاتولیک و در آخر نیروهای امنیتی ایمان خود را نسبت به آن از دست دادند و به چشم رژیمی نامشروع به آن نگاه کردند، کم کم از دست رفت.


البته بخشی از آسیب پذیری آن نظام به این برمی گردد که لهستانی ها خود آن رژیم را دست نشانده و خارجی محسوب می کردند و زمانی که اتحاد چماهیر شوروی رو به فروپاشی رفت، نیروهای امنیتی متوجه شدند که ولی نعمتشان خود در ورطهء سقوط است پس در یک حرکت استراتژیک - برخی می گویند حرکتی برای نچات جانشان! - تصمیم گرفتند هر حکومتی را که مردم انتخاب کنند حمایت نمایند، و این شروع یک پایان سریع بود. با این وجه، این مدل هم با ایران سازگاری کامل ندارد. ملاها شاید خیلی چیزها باشند - اصول گرا، بی گذشت و متعصب، حتی متقلب آراء مردم - ولی برگ برنده شان این است که در هسته و اصل آنان هم ایرانی هستند و در انقلابی که باعثش آنها بودند، 30 سال پیش، مستبدی را از مسند پایین آوردند که بزرگترین حامی‌اش در برون مرز، آمریکا بود.

مثال ها البته به همین جا ختم نمی شود. حزب سفاک برونئی، که با رشوه دادن به ارتش وفادارش - اگر نخواهیم فاسد بنامیمشان - حتی در لایه های دون و پائین آن، با هر گونه تظاهرات و مخالفت در طول سه دهه مخالفت کرده. در کرهء شمالی، ارتش همه گونه قدرتمندش، هرگز نمی گذارد مخالفان نفس بکشند، حتی حالایی که سلاح اتمی دارد و مردمش عموماً گرسنه اند.

اما از سوی دیگر در اندونزی و نیکاراگوئه، اولین ترک ها در بدنهء حکومت دیکتاتوری، به سرعت تابوی تسخیر ناپذیری این حکومت ها را شکست. درخصوص نیکاراگوئه، در سال 1970 ، دولت درسی گفت که به قیمت از دست رفتن بدنهء اصلی حامیانش تمام شد. خاندان سوموزا پیش از این هم مخالفان را در هم کوبیده بودند. ولی دست به بک اشتباه جبران ناپذیر زدند و آن اینکه وقتی پول کمک های مالی خارجی را که برای ترمیم اقتصاد نابسامانِ بعد از زمین لرزهء 1972 فرستاده شده بود را حیف و میل کردند، رهبران طبقات متوسط، با گروه چپ گرای سندینست ها منافع مشترک پیدا کردند واین زمانی بود که آمریکا هم کمک های نظامی اش را به طور چشم گیر کم کرده بود. در 1979 مخالفان ارتش را شکست دادند.

متخصصان معتقدند این الگو تشابه بیشتری با مورد ایران دارد. ایرانی که اقتصادش شدیداً تحت تاثیر قیمت نفت است و رئیس جمهور عامه پسندش می تواند با وجود همهء غرغرهای نخبگان در خصوص تحریم های اقتصادی، باز هم طرفدارانِ خودش را داشته باشد.

تجربه کرهء شمالی با ایران متباوت است ولیکن هنوز می توان خصوصیاتِ مشترکی را برایشان در نظر گرفت - ژنرال هایشان، در طول جنگ سرد، طرفدار قدرت استبدادی و تک گروهی بودند که قصد نداشتند قدرتشان را در یک حرکت دموکراتیک از دست بدهند و نهایتاً منجر به استقرار یک دیکتاتوری در اواخر دههء 80 میلادی شدند.

ژیگنئو برژنسکی(ZBIGNIEW BRZEZINSKI ) می گوید: " هنوز خیلی زود است که نتیجه بگیریم کدام الگو در خصوص ایران سازگاری دارد" . اویی که اصلاً اهل ورشو اهستان است و در 1979 به عنوان مشاور عالی کابینهء جیمی کارتر، مسئولیت غیر غابل تشکر و مشکلِ سعی بر ایجاد ارتباط با سران انقلاب ایران را داشت. او در ادامه می گوید:" اما در این یک خصوص(جریانات فعلی ایران)، من برای کوتاه مدت بدبین و برای بلند مدت خوش بین هستم." همین لحن ایشان به خوبی حال و هوای فکری مشاوران اوباما را نمایان می کند. در پس زمینهء گفتگوهای هفتهء گذشته، خیلی ها به این نکته اشاره کردند که مشخص نیست ایرانی ها چه در سر دارند. " دانشجویان تیانانمن، در پی دمکراسی تمام عیار بودند، لهستانی ها می خواستند حکومت را عوض کنند، اما ایرانی ها شاید در پی چیزی در میانهء این دو هستند."


رابرت لیتوک(RABERT LITWAK ) نویسندهء "تغییر رژیم "، که مطالعه ایست دربارهء چگونگی سقوط رژیم ها در جهان نوین، هفتهء گذشته می گفت : " حقیقت این است که کار را به نرمی انجام دادن توسط مردم، برای رهبریِ ایران نتیجه ای نرم نخواهد داشت ".

ایرانی ها به صورتی قابل توجه، آن گونه که لهستانی ها در دههء 80 بودند، با هم همبستگی ندارند. مضاف بر اینکه رژیم لهستان شکننده تر بود: به این جهت که به دید ابزار شوروی دیده می شد و گروه های مخالف می توانستند احساسات ملی گرایانه را در مردم تحریک کنند.چیزی که در ایران سنخیت ندارد.

قسمتی از به قدرت رسیدن آقای احمدی نژاد، بدلیل حمایت سپاه بود و از آن زمان هم او به زیبایی و کمال پاسخ این محبتشان را داده: سپاه برنامه های اتمی ایران را مدیریت می کند؛ از همین دیدگاه اگر مخالفان بر سر کار آیند، آنوقت سپاه نمی داند چه چیزهایی را ممکن است از دست بدهد.

آژانس های اتمی حدس می زنند که ایران در بین سال های 2010 تا 2015 به بمب اتم مسلح شود.

همان گونه که یکی از نزدیکان آقای اوباما ابراز کرد:" این پنج سال چیزی نیست که رهبری ایران با گردن نهادن به فرمول های متداول کشور از دستشان بدهد."

با تشکر از توجه تان. امین.

0 نظرات:

ارسال یک نظر