*چیزی از ریشه تغییر کرده، ایرانیها ترسشان ریخته و دولتیها را به سخره میگیرند.*
ظاهراً جامعه به حال عادی خود بازگشته، اما این تنها خطای ظاهر است.
در مسیر شرق به غرب تهران، در ساعات شلوغ صبح، انسان در خطی طولانی از قطار ماشینها زندانی میشود که حرکتی لاکپشت وار دارد. دیروز زنی متکدی خود را به حجم ترافیک زد و بیهوده سعی بر فروش چند لنگ حمام داشت....
____________________________________________
ترجمه متن پست امروز (The Independent ).
ترجمه امین.
نوشته: دادبه گودرزی ( نام مستعار ) .
___________________________________________
..... ما برای چند ثانیه حرکتی کردیم و باز در این گیر و بست میخکوب شدیم؛ درست مانند فلج سیاسی ایران. رانندهء تاکسی در این میانه از بابت سنگینی ترافیک مرتباً غر میزد، سیگاری گیراند و سی دی را در پخش صوت قرار داد. جملات آغازین ترانه نمیتوانست بیش از این گویای حال زمانه باشد : " باز امشب من هوای گریه دارم !".
در ظاهر اینگونه به نظر میآید که همه چیز، پس از سرکوب بزرگترین تظاهرات ایران، پس از سال ۵٧ ، به حال عادی بازگشته. در مسیرم به اداره، سرمقالهء روزنامهها را از کیوسک روزنامه فروشی مرور کردم؛ بله کسب و کار مثل همیشه برقرار است :" محاسبات غلط غرب از اغتشاشات جاری ".
برخی از ما هنوز شبها در حدود ساعت ١٠ به بالکن یا پشتبام خانه میرویم و برای حدود ١٠ دقیقه -فریاد الله- اکبر سر میدهیم. شعاری که در سال ۵٧ کمک کرد شاه سقوط کند.
اما این روزها تنها عدهای این کار را ادامه میدهند و این تأتر شبانه گاهی میتواند تا سرحد مرگ خندهآور باشد.
اول پژواک صدای -الله اکبر- گروهی را از یک پشت بام میشنوید، بعد یکی دیگر از گوشهای دیگر که میگوید - مرگ بر دیکتاتور -. سومی از سمت دیگر فریاد میزند - مرگ بر ضد ولایت فقیه - و چهارمی، که میشود گفت حتماً از طرفداران احمدینژاد نیست، از سمتی دیگر میگوید- مرگ بر پدرت!-.
در این انتخابات بسیاری از ایرانیها برای بار اول رأی دادند؛ چون باور داشتند که واقعاً شانس بزرگی وجود دارد تا از دست محمود احمدینژاد خلاص شوند. مردی که ،سخنانش و رفتارش باعث میشد آنها، احساس کنند تحقیر شدهاند. ولی درصد بالایی از میلیونها انسانی که، پس از انتخابات ِ دزدیده شده به خیابانها آمدند، تنها عصبانیتشان را به رخ احمدینژاد و مأمورین لباس شخصیاش ابراز نمیکردند، بلکه حامل پیامی بسیار خطرناکتر بودند : << جمهوری اسلامی، نمایندهء مشروع مردم ایران نیست>>.
.........
سی سال پیش، قرار بود انقلاب فرصتی به مردم ایران بدهد، تا بتوانند بر علیه سالیان سال استبداد فریاد بزنند. اما در عوض چیزی که نسیبشان شد، سه دهه دیکتاتوری، از طرف عدهای طرفدار ایدئولوژی اصولگرایی اسلامی بود. آن زمان، حتی رهبر انقلاب هم دید روشنی بر این نداشت که با پیاده کردن حکومت مذهبی، در پی چه دست آوردی هستند. ولی آنها میدانستند چه نمیخواهند؛ که آن البته سیستم غرب بود. بدلیل اینکه آزادیهای موجود در آن، بیشک در نهایت منجر به نمایان شدن اساس غیر منطقی نوع حاکمیتشان میشد و درست به همین دلیل از آن زمان تبلیغات همه سویه آغاز شد.
اکنون ٣٠ سال است که صدا و سیما، رسانهء در دست حاکمیت، طرز تفکر ایرانیان را ورز داده و بنمایهء نگرش و برخوردشان با حقایق و اتفاقات شده. از ابتدای صبح تا شامگاهان، به ما گفته میشود که در موازاتی که جمهوری اسلامی، با صلابت به سوی رسیدن به مدینهء فاضله پیش میرود، مابقی دنیا در ورطهء سقوط اخلاقی و اقتصادی است و آمریکا و یارانش فاصله با فروپاشی ندارند. تکرار بیپایان این پیام، کمک کرده تا صبر و تحمل مردم نسبت به اقتدارگرایی ملایان، بیشتر شود. همچنین این بدین معناست که، برای آن ٧٠ % ایرانی، که به تلویزیونهای دنیای خارج از طریق ماهواره دسترسی ندارند، فتنهگریهای ابرقدرتها، به همان اندازه واقعیت دارد که روزگاری، اینتلیجنت سرویس انگلیس، در زمان جنگ سرد، واقعاً فتنهای کرد و باعث به ثمر رسیدن کودتا بر علیه دولت دموکراتیک ایران شد.
اما در حال حاضر اگر رهبران ما خود چیزی نگویند، باید به نوعی نگران باشند. آنها میدانند که پس از اعتراضات ماه گذشته و سرکوبگریهای خشونت بار پس از آن، مردم باید در بحران عمیقی بسر ببرند. آنها این را نیز میدانند که چیزی در بن جامعه عوض شده است؛ چون پیش از این، از ابتدای انقلاب تا کنون، اعتراض و انتقاد از حکومت هرگز بدین عیانی و تلخی ابراز نشده بود. رسانهء دولتی، به عنوان بلندگوی دولت، بخاطر دروغگوییهایش، به صورتی روز افزون تمسخر میشود. ما با ناباوری، درست در اوج اعتراضات خیابانی، شاهد پخش برنامههای آشپزی این رسانه بودیم و حالا هم صف طولانی از افراد گوناگون دارد که با اعترافات کارگردانی شده، برای مردم نمایش بدهد. همان دیروز، یکی از همکارانم، تکهای کاغذ را به آرامی جلویم گذاشت که آماری از عملکرد این رسانه بود. در آن نام ندا آقا سلطان، بانوی جوانی که در تظاهرات خیابانی به ضرب گلوله کشته شد، ٣ بار ذکر شده بود؛ کشتار مسلمانان ایغور چین ٨ بار و خانم مسلمان مصریزادهای که در آلمان به دست یک نژاد پرست افراطی کشته شده بود، ١۴٠ مرتبه !
تا همین اواخر زبانی که همزمان نام رهبر و انتقاد شدید را با هم بیان کرده باشد، تقریباً شنیده نشده بود. اما حالا حتی آیت الله علی خامنهای هم از دایرهء این انتقادات خارج نماند و وقتی میگویم انتقاد منظورم دربین دوستان و آشنایان نیست.
پدر خودم، که مراقب بود هرگز چیز معناداری را در مکالمات تلفنی بیان نکند، حالا بعد از سی سال این احتیاطش را کنار گذاشته. مردمی که امروز جرأت حرف زدن کردهاند، مثل پدر من، نه از اعضای تشکلهای معانداند و نه همهگی از روشنفکران شمال شهرنشین. آنها همانهایی هستند، که از بلعیده شدن دستمزدشان توسط تورم و بیکاری فرزندان تحصیل کردهشان دیگر خسته شدهاند و خونشان از این تبعیض و شکاف باور نکردنی بین آنها و پاسداران رژیم که به تازگی سرخوش، از اضافه حقوقهایشان هستند، به جوش میآید.
چند روز پیش غبار غلیظی، آسمان به ندرت آبی تهران را پوشاند. دوستی ناخودآکاه گفت : خدا این مملکت را نفرین کرده !
آن غبار از آسمان تهران پاک شد، اما تن بیجان سهراب اعرابی، جوان ١٩ سالهء معترض دانشجو، بالاخره توسط مادرش در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. او از ٢۵ خرداد ناپدید و برای چندین هفته مفقود بود. اکنون او به قبرستانی آرام گرفت، که هزاران چو او، ٣٠ سال پیش با یک آرزو - دموکراسی- در دل، در آن آرمیدهاند.
آنها که برای ندا عزاداری کردند، برای مراسم چهلمین روز شهادتش، مراسم یادبودی ترتیب میدهند، مگر اینکه این مراسم هم درهم ریخته شود.
اگر بر این سناریو پایان خوشی نوشته شود، میتوان گفت این خونها موجب دستیابی به هدفی باارزش شدهاند؛ اگر نه، آن وقت شاید بشود گفت :" خداوند حقیقتاً این مملکت را نفرین کرده است! "
پایان.
0 نظرات:
ارسال یک نظر